تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم....
---------- Post added at 09:38 AM ---------- Previous post was at 09:36 AM ----------
می توانی تو به من ،
زندگانی بخشی ؛
یا بگیری از من ،
آنچه را می بخشی...
![]()
تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم....
---------- Post added at 09:38 AM ---------- Previous post was at 09:36 AM ----------
می توانی تو به من ،
زندگانی بخشی ؛
یا بگیری از من ،
آنچه را می بخشی...
![]()
من
عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي كه با شب مي رفت
اين فال را براي دلم ديد
فزراد كمانگير
دلی که میکشی از آن عذاب ، بیرحم است
قبول میکنم او بیحساب بیرحم است
خودت از آن دمِ اوّل سؤال کردی: هست
دلت چگونه؟ ـ و دادم جواب: بیرحم است
تو تشنه سمت دلم آمدی؟ نمیدانی
که شاهزادهی زیبای آب بیرحم است؟
وَ گونههای تو سرخند و سوخته گفتی
که در ولایتتان آفتاب بیرحم است
تو کنجِ خانه نشستی که اعتراض کنی
به دختری که در این اعتصاب بیرحم است
من این خدای تو را دیدهام؛ دعایت را
از او نخواه کند مستجاب، بیرحم است
پس چه شد آن مستی؟
همه که می گفتید تو اگر مست شوی
دردهایت
ناله هایت
یک به یک ، از پی هم
خواهند رفت
و نخ سیگارت، بعد مستی
همچو بالیست برای پرواز
آه . این مستی هم
گرهی از گرهم باز نکرد
بال پرواز مرا سیگار هم باز نکرد
سیلِ سیالِ نگاهِ سبزت،
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم؛
و در این راه تباه،
عاقبت هستی خود را دادم....
زندگی قافیه باران است ،
من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند ،
تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی!!!
------------------------------
پی نوشت: هورررااااااا!!!!! با این پست 2 ستاره شدم!
حالا اگر نباشم کسی هست که متوجه بشه! چون جام خالی می مونه!!!
از همه ی دوستانی که مطالب منو می خوانند ممنونم!
Last edited by iranzerozone; 11-05-2010 at 10:53.
سرمای سرد زمستان بود
می رود از پیش چشمانم چه زود
یاد دارم ، آن روز باران بود ...
راه ها نزدیک ، آرزوها دور
آدمی بی چتر ، یک نفر در فکر او
ساده نیست فراموشی و خاموشی
من كه هیچكس جز تو را نمی خواهم
یا به هیچ چیز جز تو نمی اندیشم
روی از من اينگونه بر مگردان
ای آرزوی دیرینه ام
عکس ِ چندین فرشته را دیدم در دو چشم ِ نفیس بارانی ات
همه را رام کرده ای آهو ، با زبان سلیس ِ بارانی ات
دست من را بگیر و گرمم کن ، آتشم کن میان ِ آغوشت
تا برقصیم مثل ِ پروانه ، روی لب های خیس ِ بارانی ات
روح ِ یک خنده زار می ماند ، آبشار ِ بلند ِ پر پیچ ات
خواب دیدم که چنگ خواهم زد به بلندای گیس ِ بارانی ات
تو زبانزد شدی به ابریشم ، به طروات ، به پاکی ِ باران
شاعرانه تو را طلب کردم ، از خدای خسیس بارانی ات
حرف ِ دل را نوشت با احساس ، شاعر ِ لحظه های دلتنگی
صحبت از عشق کرد و دل بازی ، مرد ِ غمگین نویس ِ بارانی
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
تمام عمرِ من انگار در خیال گذشت
-ببند پنجرهها را که کوچه ناامن است...
نسیم آمد و نشنید و بیخیال گذشت
درست روی همین صندلی تو را دیدم
نگاه خیرهی تو... لحظهای که لال گذشت
- چه ساعتیست ببخشید؟... ساده بود اما
چهها که از دل تو با همین سؤال گذشت
...
گذشت و رفت و به تو فکر میکنم ـ تنها ـ
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
تو تنها دعای قشنگ منی خدا می شود مستجابت کند
مبادا یکی از خدا بی خبر برای خودش انتخابت کند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)