من از مجاورت یک درخت می آیم
که روی پوست آن دست های ساده غربت
اثر گذاشته بود:
" به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی ".
من از مجاورت یک درخت می آیم
که روی پوست آن دست های ساده غربت
اثر گذاشته بود:
" به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی ".
عشق عشق یعنی خلوت و راز و نیاز
عشق یعنی محبت و سوز و گداز
عشق یعنی سوز بی ماوای ساز
عشق یعنی نغمه ای از روی ناز
عشق یعنی کوی ایمان و امید
عشق یعنی یک بغل یاس سپید
عشق یعنی یک ترنم از یه یار
عشق یعنی سبزی باغ و بهار
عشق یعنی لحظه دیدار یار
عشق یعنی انتهای انتظار
عشق یعنی وعده بوس و کنار
عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار
عشق یعنی حس نرم اطلسی
عشق یعنی با خدا در بی کسی
عشق یعنی همکلام بی صدا
عشق یعنی بی نهایت تا خدا
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در اویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی بنده فرمان شدن
عشق یعنی تا ابد رسوا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی یک تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی پیش محبوبت بمیر
عشق یعنی از رضایش عمر گیر
عشق یعنی زندگی را بندگی
عشق یعنی بندگ آزادگی
مثل هميشه
آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم:
باشد براي روز مبادا
اما
در صفحههاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه ميداند؟
شايد
امروز روز مبادا باشد!
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها
هر روز بي تو
روز مبادا است...
بيدار هستم و به دلم خار مي كشمتا صبح مي نشينم و سيگار مي كشمبعد از چهار سال كه البته كم نبودامروز ديده بودمت و... خواب هم نبودتصوير هاي گنگ كه مانده برايم ازبعد از چهار سال تو را مي سرايم ازاز... روزهاي گرمتر از گرمي تنتاز... روزهاي شعر"مشيري" نوشتنتترديد در سپردن كاغذ به دست توتا اضطراب گفتن جانم... الو... الو...در گوش من صداي تو كه حرف مي زنيبحث شبيه بودن اين عشق... و بستني...در كوچه ها نوشتن اسم تو روي برفشب ها دروغ و راست ولي حرف حرف حرفحسي غريب و سرد كه در جانمان نشستو پرسش هميشگي "بار اول است؟؟"از ترس و لرز آمدن توي خانه تاوسواس تا سرودن يك عاشقانه تاتا...اتفاق ماندن تو آنچه رخ ندادتا...اين چار سال كه مانند برق و بادوقتي به سادگي "به خدا مي سپارمت"وقتي سكوت...پاسخ "من دوست دارمت"وقتي غروب بيشتر از چند ساعت استاين چند سال... فاصله عشق و عادت استهر روز بي تفاوت از فكر تو فرارهر شب ولي شمردن تا چند صد هزاريك آسمان ابري لبريز در من است"دلتنگي ام بزرگتر از گريه كردن است"تقدير...سرنوشت... و يا حالت محالاما خودت بگو كه چرا بعد چار سالبايد نشسته باشم در اول بهارتهران ونك درست سر ساعت چهارمن بودم و شلوغي و اين شهر و...آه و كاشوقتي كه جاي بستني ات روي گونه هاش...مهدي معارف
Last edited by neko_24; 08-05-2010 at 13:35.
عشق يعني مستي و ديوانگي
عشق يعني با جهان بيگانگي
عشق يعني شب نخفتن تا سحر
عشق يعني سجده ها با چشم تر
عشق يعني در جهان رسوا شدن
عشق يعني اشك حسرت ريختن
عشق يعني لحظه هاي التهاب
عشق يعني لحظه هاي ناب ناب
عشق يعني ديده بر در دوختن
عشق يعني در فراقش سوختن
عشق يعني سروراي آويختن
عشق يعني زندگي را باختن
عشق يعني عطر گلهاي سفيد
در مهربانی ِنگاهت
ذوب می شود یخاحساسم
باتو
می توانآسود
در انتهای راهی کهبه بن بست رسیده است
و بالا رفت
از دیوار روزمرگی ها
ونترسید
از آنچه پشت دیواراست !
سلام ...
نامهربانی
در دیگران میجوییام اما بدان ای دوست
اینسان نمییابی ز من حتا نشان ای دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا میزن
تا پاسخم را بشنوی پژواکسان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان [ خواندم ] اگرچه گوش نسپردی
حالا که لالام خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمیخواهم
گر میتوانی یک نفس با من بمان ای دوست
یا نه ! تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من . من این بر شانهها بارگران ای دوست
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده میکوشی بمانی مهربان ای دوست
آن سان که میخواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
( آقای محمد علی بهمنی )
.
وقتی که پونه ترنم رود را زمزمه می کرد....
مژگانم اشک هایم را مزمزه.
تو...
در ناباورانه ترین گمان،
.
.
.
.
...............مرطوب ِاندام ِعرق کرده ی علف های هرز می شدی...
سلام ...
کوهو ميذارم رو دوشم
رخت هر جنگو میپوشم
موجو از دريا می گيرم
شيرهی سنگو میدوشم
ميارم ماهو تو خونه
میگيرم با دو نشونه
همهی خاک زمينو
میشمارم دونه به دونه
اگه چشمات بگن آره
هيچ کدوم کاری نداره
دنيا رو کولم میگيرم
روزی صد دفعه میميرم
میکنم ستارهها رو
جلوی چشات میگيرم
چشات حرمت زمينه
يه قشنگ نازنينه
تو اگه میخوای نذارم
هيچ کسی تو رو ببينه
اگه چشمات بگن آره
هيچ کدوم کاری نداره
چشم ماهو در ميارم
يه نبردبون ميارم
عکس چشمتو میگيرم
جای چشم اون ميزارم
آفتابو ورش میدارم
واسه چشمات در ميذارم
از چشام آينه میسازم
با خودم برات ميارم
اگه چشمات بگن آره
هيچ کدوم کاری نداره
( آقای ايرج جنتی عطایی )
.
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خواندهای به گوش من این، مهربان من...
---------- Post added at 09:24 AM ---------- Previous post was at 09:21 AM ----------
در زمانه ای که آسان است
آسمانی از ستاره داشتن ؛
پس از ده هـــا ســال
تنها یـکـبـار ، ستاره ی هـالــی ، می آیــد؛
تقدیـر ِ غـریـبـی است نـازنـیـن !
چـه دیـر هنگام ، درخشیـده ای
در آسمــان ِ تیره ی دلـم
همچون سـتــاره ی هــالــی .
---------- Post added at 09:26 AM ---------- Previous post was at 09:24 AM ----------
عشق ، صاعـقـه است ،
سفیری است که
از همسایـگـی ِ خدا می آید ؛
ناگـهـــان می جهد ،
و بر کویرستان ِ دل ، فـرو می نشیند .
عشق ، صاعقه ای است که سائقه می شود ...
و لطافت ِ باران :
ثمره ی صاعـقـه است .
---------- Post added at 09:30 AM ---------- Previous post was at 09:26 AM ----------
خداوند
آسمانها و زمین را
در شش روز ، آفرید
شگفت نیست اگر
تولد ِ عشق ِ تو
تنها با نگاهی باشد .
![]()
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)