کهکشان وسعت دیرینه اش را
دیری ست از دست داده
حالا ها آن قدر کوچک شده که
همه اش یکجا می چپد توی
چشم های نیمه تمام کسی
مهدیه لطیفی
کهکشان وسعت دیرینه اش را
دیری ست از دست داده
حالا ها آن قدر کوچک شده که
همه اش یکجا می چپد توی
چشم های نیمه تمام کسی
مهدیه لطیفی
اگر می دانستم
کیست که می خواهد
و کیست که نمی خواهد
درباره خواستن و نخواستن خود
روشن تر می شدم
بیژن جلالی
مي دانستم كه توجيه اش آسان نيست
اين قاعده خلافِ جريان بود
و ما از ابهامات آن بي خبر بوديم
يك اتفاقٍِِ نادر
كه به قانون هاي طبيعي توجيه نمي شود
و ما در كتِ آن سال هاست كه مانده ايم .
رزا جمالي
برای گفتندیده باشم
دهانم را می بندم
چشم بسته راه میروم
تا شاید حرفی
گفته باشم
تا شاید چیزی
می خواهم در پوست حیواناتبه وسعت اندوه خود.
بخزم
و دنیا را از چشم آنها
بنگرم
شاید معنایی را بیابم
بلقیس آبگینه را
آب پنداشت
و خواست به درون آب رود
ولی آب ها
به آبگینه بازش
دادند!!!
آمد...
چشم دلم گشود.
رفت...
و داغ بر دل تنهاییام گذاشت.
حالا من
در میان دریای یادها
چه تلخ شیرینم.
اگر این درد
دمی
نفسی
بیخیال این جان به لب رسیده شود
شاید بهاری ، بهشتی ، چیزی هم در کار باشد!
مهدیه لطیفی
راه افتاده ام کو به کو، سو به سو
سراغ خدا را
از درختان و مردمان و
کتاب ها میگیرم
که سراغ تو را
از خدا بگیرم
مهدیه لطیفی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)