دلی کز خرد گردد آراسته
چو گنجی بود پر زر و خواسته
جوانی خردمند و برتر منش
به گیتی ز کس نشنود سرزنش
فردوسی
دلی کز خرد گردد آراسته
چو گنجی بود پر زر و خواسته
جوانی خردمند و برتر منش
به گیتی ز کس نشنود سرزنش
فردوسی
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
مولوی
از غرقه ما خبر ندارد
اسوده که بر کنار دریاست
سعدی
Last edited by جنگل; 30-05-2010 at 00:55.
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان.
نقشي بر آب ميزنم از گريه حاليا
تا کي شود قرين حقيقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گريه ميکنم
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
شهریار
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن
حا فظ
نیابد مراد انکه جوینده نیست
که جویندگی عین بالندگیست.
خواجوی کرمانی
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ تو را شمع مزاری باشد.
صائب تبریزی
دادم از دست برون دامن دلبر به عبث
به گمانهاي غلط رفتم از آن در به عبث
چهرهي عصمت او يافت تغيير به دروغ
مشرب عشرت من گشت مکدر به عبث
محتشم کاشانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)