تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 452 از 2734 اولاول ... 3524024424484494504514524534544554564625025529521452 ... آخرآخر
نمايش نتايج 4,511 به 4,520 از 27334

نام تاپيک: مشاعره

  1. #4511
    اگه نباشه جاش خالی می مونه FX64 Dual Core's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2005
    پست ها
    446

    پيش فرض

    با سلام

    یــارم چو قدح به دســت گــیرد ******* بازار بــتــان شکســــت گــیرد
    هر کـس که بدید چشـــم او گفت ******* کو محتسـبی که مســـت گــیرد
    در بحــر فـتـــاده​ام چــو مــاهــی ******* تــا یــار مــرا به شســـت گــیرد
    در پــــاش فـتـــاده​ام بــه زاری ******* آیـا بـود آن کـه دســــت گــیرد
    خــرم دل آن کـه همـچو حافـظ ******* جـــامی ز مـی الســت گــیرد

  2. #4512
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    سلام
    ....
    بذار یواش شروع کنم ، سلام گلم ، هم نفسم
    آرزوهام راضی شدن ، دیگه بهت نمی رسم
    گفتم چیا گفتی بهم ، گفتی که آینده داری
    دنیا همش عاشقی نیست ، گریه داری ، خنده داری
    گفتم که گفتی من باشم به لحظه هات نمی رسی
    به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش کسی
    خلاصه گفتم که چشات ، قصد رسیدن نداره
    رویاها کاله و دسات خیال چیدن نداره
    گفتم که گفتی زندگی ت غصه داره ، سفر داره
    هم واسه من هم واسه تو با هم بودن خطر داره
    گفتم توگفتی رویاها مال شبای شاعراس
    شهامتو کسی داره که شاعر مسافراس
    مسافرا اون آدمان که با حقیقت می مونن
    تلخیاشو خوب می چشن ، غصه هاشو خوب می دونن
    گفتم فقط می خوای واست یه حس محترم باشم
    عاشقیمو قایم کنم ، تو طالع تو کم باشم
    گفتم که گفتی ما دوتا به درد هم نمی خوریم
    ولی یه جا مثل همیم ، هر دومون از قصه پوریم
    گفتم تو گفتی می تونیم یادی کنیم از همدیگه
    اما کسی به اون یکی لیلی و مجنون نمی گه
    گفتم تو گفتی سهممون از زندگی جدا جداس
    حرف تو رو چشم منه ، اما اینام دست خداس
    هر چی که تو گفته بودی ، گفتم به دل بی کم و بیش
    حال خودم؟ نه راه پس مونده برام نه راه پیش
    این حرفای خودت بوده ، از من دیوونه تر دیدی؟
    اصلاً نگفتم اینارو ، خودت دیدی یا شنیدی
    دلم که حرفاتو شنید ، اول که باورش نشد
    ولی نه ، بهتره بگم ، نفهمیدش ، سرش نشد
    یه جوری مات و غمزده ، فقط به دورا خیره شد
    رنگ از رخش نه ، نپرید ، شکست و مرد و تیره شد
    بلور رویاهام ولی ، چکید مث خواب تگرگ
    آرزوهام از هم پاشید ، رسید ته کوچه ی مرگ
    راستش ازم چیزی نموند ، به جز همین جسم ظریف
    خوب می دونی چی می کشه غریب تو خونه ی حریف
    نگی چرا نوشته هام لطیف و عاشقونه نیست
    رویا و آرزوم که هیچ ، حتی دل دیوونه نیست
    زیبا باید تنهایی من ، این نامه رو سیا کنم
    رسم گذشته ها می گه باید به تو نگا کنم
    حرفاتو گفتم به خودت ، ببینی راستی تو زدی
    اصلاً توی ذات تو هست ، یه همچی چیزی بلدی؟
    اگر توبودی ، بشین میادش خبرم
    اگر نگفتی بنویس ، من می خوام از خواب بپرم
    دوست دارم چه توی خواب ، چه توی مرگ و بیداری
    فدای یک تار موهات ، که تو من و دوس نداری
    مواظب آدما باش ، زندگی گرگه
    خدای رویای منم ، هنوز بزرگه
    با اون چشای روشنت ، چه کاری دست من دادی


    فکر کنم تکراری زدم
    Last edited by saye; 02-10-2006 at 02:54.

  3. #4513
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Bedahe's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    پست ها
    312

    11

    یادم نرفت آن التماس مهربانیت
    آن جمله ی کوتاه هیچ نمیخواهمت یادت هست ؟ !
    یادم نرفت تشویش هر بار دیدنت
    آن سایه ی کوتاه چشم و نگاه یادت هست ؟
    یادم نرفت یاد یادبود زخمهایت را
    آن بوسه های نابکار دادنت یادت هست ؟!
    Last edited by khademzadeh; 03-10-2006 at 05:09.

  4. #4514
    حـــــرفـه ای Marichka's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    5,662

    پيش فرض

    تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
    سالها شد كه منم بر در ميخانه مقيم

    مگرش خدمت ديرين من از ياد برفت
    اي نسيم سحري ياد دهش عهد قديم

  5. #4515
    کـاربـر بـاسـابـقـه Wisdom's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2005
    محل سكونت
    テヘラン
    پست ها
    2,738

    پيش فرض

    می‌ پرسيدی که چيست اين نقش مجاز
    گر برگويم حقيقتش هست دراز
    نقشی است پديد آمده از دريايی
    وآنگاه شده به قعر آن دريا باز

  6. #4516
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    سلام
    تو مرا
    باور کن
    من که در
    حس نيازم
    سفر دلشدگي را
    ز تو کردم
    آغاز
    تو مرا
    ياري کن
    تا پر و بال
    گشايم
    به بلنداي سپهر
    تو مرا
    جاري کن
    همچو يک رود
    به دور از
    خطر فاصله ها
    تو که
    درياي مني
    باز مرا
    باور کن

  7. #4517
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    سلام
    مونیکا جان این چادرت منو کشته منم میخوام

    ............

    نه
    جار نزنيد
    درها را باز كنيد
    پنجه ها را فراختر بگشاييد
    كوچه بدهيد
    كوچه بدهيد
    اوست كه مي آيد
    من با هزار نشان مي شناسمش
    مادربزرگ گفت
    خروسخوان مي آيد
    مي دانم
    هم اوست كه مي آيد
    نه پري بر كلاه
    نه پيرايه اي بر تن
    اين يل
    پهلوان ماست
    نامش !؟
    هرچه بناميدش
    چيزي با صفت كار مداوم
    از دستانش مي شناسمش
    هزاردستان است
    ببينيد
    چه خوب راهش را مي گشايد
    چه استوار
    گام برميدارد
    بله خيلي ها مي شناسندش
    بوسه ها
    گل و گلاب
    و چراغاني براي اوست
    دور بوده اما
    دير نكرده
    خشن است اما روراست
    نه نترسيد نه
    هيچكس را
    ياراي گستاخي با او
    نيست
    پيغامش را مي آورد
    جواب همه را مي دهد
    و كارش را
    تمام و كمال مي كند
    پس
    راه را باز كنيد كوچه بدهيد
    و آماده باشيد
    اين اوست كه مي رسد
    ...

  8. #4518
    آخر فروم باز mohammad99's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    برگشتم اینچا
    پست ها
    2,977

    پيش فرض

    دلم ميل گل باغ ته ديره
    درون سينه ام داغ ته ديره
    بشم آلاله زاران لاله چينم
    وينم آلاله هم داغ ته ديره

  9. #4519
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    برف مي بارد
    برف مي بارد به روي خار و خاراسنگ
    كوهها خاموش
    دره ها دلتنگ
    راه ها چشم انتظار كارواني با صداي زنگ
    بر نمي شد گر ز بام كلبه هاي دودي
    يا كه سوسوي چراغي گر پيامي مان نمي آورد
    رد پا ها گر نمي افتاد روي جاده هاي لغزان
    ما چه مي كرديم در كولاك دل آشفته دمسرد ؟
    آنك آنك كلبه اي روشن
    روي تپه روبروي من
    در گشودندم
    مهرباني ها نمودندم
    زود دانستم كه دور از داستان خشم برف و سوز
    در كنار شعله آتش
    قصه مي گويد براي بچه هاي خود عمو نوروز
    گفته بودم زندگي زيباست
    گفته و ناگفته اي بس نكته ها كاينجاست
    آسمان باز
    آفتاب زر
    باغهاي گل
    دشت هاي بي در و پيكر
    سر برون آوردن گل از درون برف
    تاب نرم رقص ماهي در بلور آب
    بوي خاك عطر باران خورده در كهسار
    خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
    آمدن رفتن دويدن
    عشق ورزيدن
    غم انسان نشستن
    پا به پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن
    كار كردن كار كردن
    آرميدن
    چشم انداز بيابانهاي خشك و تشنه را ديدن
    جرعه هايي از سبوي تازه آب پاك نوشيدن
    گوسفندان را سحرگاهان به سوي كوه راندن
    همنفس با بلبلان كوهي آواره خواندن
    در تله افتاده آهوبچگان را شير دادن
    نيمروز خستگي را در پناه دره ماندن
    گاه گاهي
    زير سقف اين سفالين بامهاي مه گرفته
    قصه هاي در هم غم را ز نم نم هاي باران شنيدن
    بي تكان گهواره رنگين كمان را
    در كنار بان ددين
    يا شب برفي
    پيش آتش ها نشستن
    دل به روياهاي دامنگير و گرم شعله بستن
    آري آري زندگي زيباست
    زندگي آتشگهي ديرنده پا برجاست
    گر بيفروزيش رقص شعله اش در هر كران پيداست
    ورنه خاموش است و خاموشي گناه ماست
    پير مرد آرام و با لبخند
    كنده اي در كوره افسرده جان افكند
    چشم هايش در سياهي هاي كومه جست و جو مي كرد
    زير لب آهسته با خود گفتگو مي كرد
    زندگي را شعله بايد برفروزنده
    شعله ها را هيمه سوزنده
    جنگلي هستي تو اي انسان
    جنگل اي روييده آزاده
    بي دريغ افكنده روي كوهها دامن
    آشيان ها بر سر انگشتان تو جاويد
    چشمهها در سايبان هاي تو جوشنده
    آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
    جان تو خدمتگر آتش
    سر بلند و سبز باش اي جنگل انسان
    زندگاني شعله مي خواهد صدا سر داد عمو نوروز
    شعله ها را هيمه بايد روشني افروز
    كودكانم داستان ما ز آرش بود
    او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
    روزگاري بود
    روزگار تلخ و تاري بود
    بخت ما چون روي بدخواهان ما تيره
    دشمنان بر جان ما چيره
    شهر سيلي خورده هذيان داشت
    بر زبان بس داستانهاي پريشان داشت
    زندگي سرد و سيه چون سنگ
    روز بدنامي
    روزگار ننگ
    غيرت اندر بندهاي بندگي پيچان
    عشق در بيماري دلمردگي بيجان
    فصل ها فصل زمستان شد
    صحنه گلگشت ها گم شد نشستن در شبستان شد
    در شبستان هاي خاموشي
    مي تراويد از گل انديشه ها عطر فراموشي
    ترس بود و بالهاي مرگ
    كس نمي جنبيد چون بر شاخه برگ از برگ
    سنگر آزادگان خاموش
    خيمه گاه دشمنان پر جوش
    مرزهاي ملك
    همچو سر حدات دامنگستر انديشه بي سامان
    برجهاي شهر
    همچو باروهاي دل بشكسته و ويران
    دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
    هيچ سينه كينهاي در بر نمي اندوخت
    هيچ دل مهري نمي ورزيد
    هيچ كس دستي به سوي كس نمي آورد
    هيچ كس در روي ديگر كس نمي خنديد
    باغهاي آرزو بي برگ
    آسمان اشك ها پر بار
    گر مرو آزادگان دربند
    روسپي نامردان در كار
    انجمن ها كرد دشمن
    رايزن ها گرد هم آورد دشمن
    تا به تدبيري كه در ناپاك دل دارند
    هم به دست ما شكست ما بر انديشند
    نازك انديشانشان بي شرم
    كه مباداشان دگر روزبهي در چشم
    يافتند آخر فسوني را كه مي جستند
    چشم ها با وحشتي در چشمخانه هر طرف را جست و جو مي كرد
    وين خبر را هر دهاني زير گوشي بازگو مي كرد
    آخرين فرمان آخرين تحقير
    مرز را پرواز تيري مي دهد سامان
    گر به نزديكي فرود آيد
    خانه هامان تنگ
    آرزومان كور
    ور بپرد دور
    تا كجا ؟ تا چند ؟
    آه كو بازوي پولادين و كو سر پنجه ايمان ؟
    هر دهاني اين خبر را بازگو مي كرد
    چشم ها بي گفت و گويي هر طرف را جست و جو مي كرد
    پير مرد اندوهگين دستي به ديگر دست مي ساييد
    از ميان دره هاي دور گرگي خسته مي ناليد
    برف روي برف مي باريد
    باد بالش را به پشت شيشه مي ماليد
    صبح مي آمد پير مرد آرام كرد آغاز
    پيش روي لشكر دشمن سپاه دوست دشت نه دريايي از سرباز
    آسمان الماس اخترهاي خود را داده بود از دست
    بي نفس مي شد سياهي دردهان صبح
    باد پر مي ريخت روي دشت باز دامن البرز
    لشكر ايرانيان در اضطرابي سخت درد آور
    دو دو و سه سه به پچ پچ گرد يكديگر
    كودكان بر بام
    دختران بنشسته بر روزن
    مادران غمگين كنار در
    كم كمك در اوج آمد پچ پچ خفته
    خلق چون بحري بر آشفته
    به جوش آمد
    خروشان شد
    به موج افتاد
    برش بگرفت وم ردي چون صدف
    از سينه بيرون داد
    منم آرش
    چنين آغاز كرد آن مرد با دشمن
    منم آرش سپاهي مردي آزاده
    به تنها تير تركش آزمون تلختان را
    اينك آماده
    مجوييدم نسب
    فرزند رنج و كار
    گريزان چون شهاب از شب
    چو صبح آماده ديدار
    مبارك باد آن جامه كه اندر رزم پوشندش
    گوارا باد آن باده كه اندر فتح نوشندش
    شما را باده و جامه
    گوارا و مبارك باد
    دلم را در ميان دست مي گيرم
    و مي افشارمش در چنگ
    دل اين جام پر از كين پر از خون را
    دل اين بي تاب خشم آهنگ
    كه تا نوشم به نام فتحتان در بزم
    كه تا بكوبم به جام قلبتان در رزم
    كه جام كينه از سنگ است
    به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
    در اين پيكار
    در اين كار
    دل خلقي است در مشتم
    اميد مردمي خاموش هم پشتم
    كمان كهكشان در دست
    كمانداري كمانگيرم
    شهاب تيزرو تيرم
    ستيغ سر بلند كوه ماوايم
    به چشم آفتاب تازه رس جايم
    مرا نير است آتش پر
    مرا باد است فرمانبر
    و ليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست
    رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست
    در اين ميدان
    بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز
    پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز
    پس آنگه سر به سوي آفمان بر كرد
    به آهنگي دگر گفتار ديگر كرد
    درود اي واپسين صبح اي سحر بدرود
    كه با آرش ترا اين آخرين ديداد خواهد بود
    به صبح راستين سوگند
    بهپنهان آفتاب مهربار پاك بين سوگند
    كه آرش جان خود در تير خواهد كرد
    پس آنگه بي درنگي خواهدش افكند
    زمين مي داند اين را آسمان ها نيز
    كه تن بي عيب و جان پاك است
    نه نيرنگي به كار من نه افسوني
    نه ترسي در سرم نه در دلم باك است
    درنگ آورد و يك دم شد به لب خاموش
    نفس در سينه هاي بي تاب مي زد جوش
    ز پيشم مرگ
    نقابي سهمگين بر چهره مي آيد
    به هر گام هراس افكن
    مرا با ديده خونبار مي پايد
    به بال كركسان گرد سرم پرواز مي گيرد
    به راهم مي نشيند راه مي بندد
    به رويم سرد مي خندد
    به كوه و دره مي ريزد طنين زهرخندش را
    و بازش باز ميگيرد
    دلم از مرگ بيزار است
    كه مرگ اهرمن خو آدمي خوار است
    ولي آن دم كه ز اندوهان روان زندگي تار است
    ولي آن دم كه نيكي و بدي را گاه پيكاراست
    فرو رفتن به كام مرگ شيرين است
    همان بايسته آزادگي اين است
    هزاران چشم گويا و لب خاموش
    مرا پيك اميد خويش مي داند
    هزاران دست لرزان و دل پر جوش
    گهي مي گيردم گه پيش مي راند
    پيش مي آيم
    دل و جان را به زيور هاي انساني مي آرايم
    به نيرويي كه دارد زندگي در چشم و در لبخند
    نقاب از چهره ترس آفرين مرگ خواهم كند
    نيايش را دو زانو بر زمين بنهاد
    به سوي قله ها دستان ز هم بگشاد
    برآ اي آفتاب اي توشه اميد
    برآ اي خوشه خورشيد
    تو جوشان چشمه اي من تشنه اي بي تاب
    برآ سر ريز كن تا جان شود سيراب
    چو پا در كام مرگي تند خو دارم
    چو در دل جنگ با اهريمني پرخاش جو دارم
    به موج روشنايي شست و شو خواهم
    ز گلبرگ تو اي زرينه گل من رنگ و بو خواهم
    شما اي قله هاي سركش خاموش
    كه پيشاني به تندرهاي سهم انگيز مي ساييد
    كه بر ايوان شب داريد چشم انداز رويايي
    كه سيمين پايه هاي روز زرين را به روي شانه مي كوبيد
    كه ابر ‌آتشين را در پناه خويش مي گيريد
    غرور و سربلندي هم شما را باد
    امديم را برافرازيد
    چو پرچم ها كه از باد سحرگاهان به سر داريد
    غرورم را نگه داريد
    به سان آن پلنگاني كه در كوه و كمر داريد
    زمين خاموش بود و آسمان خاموش
    تو گويي اين جهان را بود با گفتار آرش گوش
    به يال كوه ها لغزيد كم كم پنجه خورشيد
    هزاران نيزه زرين به چشم آسمان پاشيد
    نظر افكند آرش سوي شهر آرام
    كودكان بر بام
    دختران بنشسته بر روزن
    مادران غمگين كنار در
    مردها در راه
    سرود بي كلامي با غمي جانكاه
    ز چشمان برهمي شد با نسيم صبحدم همراه
    كدامين نغمه مي ريزد
    كدام آهنگ آيا مي تواند ساخت
    طنين گام هاي استواري را كه سوي نيستي مردانه مي رفتند ؟
    طنين گامهايي را كه آگاهانه مي رفتند ؟
    دشمنانش در سكوتي ريشخند آميز
    راه وا كردند
    كودكان از بامها او را صدا كردند
    مادران او را دعا كردند
    پير مردان چشم گرداندند
    دختران بفشرده گردن بندها در مشت
    همره او قدرت عشق و وفا كردند
    آرش اما همچنان خاموش
    از شكاف دامن البرز بالا رفت
    وز پي او
    پرده هاي اشك پي در پي فرود آمد
    بست يك دم چشم هايش را عمو نوروز
    خنده بر لب غرقه در رويا
    كودكان با ديدگان خسته وپي جو
    در شگفت از پهلواني ها
    شعله هاي كوره در پرواز
    باد غوغا
    شامگاهان
    راه جوياني كه مي جستند آرش را به روي قله ها پي گير
    باز گرديدند
    بي نشان از پيكر آرش
    با كمان و تركشي بي تير
    آري آري جان خود در تير كرد آرش
    كار صد ها صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش
    تير آرش را سواراني كه مي راندند بر جيحون
    به ديگر نيمروزي از پي آن روز
    نشسته بر تناور ساق گردويي فرو ديدند
    و آنجا را از آن پس
    مرز ايرانشهر و توران بازناميدند
    آفتاب
    درگريز بي شتاب خويش
    سالها بر بام دنيا پاكشان سر زد
    ماهتاب
    بي نصيب از شبروي هايش همه خاموش
    در دل هر كوي و هر برزن
    سر به هر ايوان و هر در زد
    آفتاب و ماه را در گشت
    سالها بگذشت
    سالها و باز
    در تمام پهنه البرز
    وين سراسر قله مغموم و خاموشي كه مي بينيد
    وندرون دره هاي برف آلودي كه مي دانيد
    رهگذرهايي كه شب در راه مي مانند
    نام آرش را پياپي در دل كهسار مي خوانند
    و نياز خويش مي خواهند
    با دهان سنگهاي كوه آرش مي دهد پاسخ
    مي كندشان از فراز و از نشيب جادهها آگاه
    مي دهد اميد
    مي نمايد راه
    در برون كلبه مي بارد
    برف مي بارد به روي خار و خارا سنگ
    كوه ها خاموش
    دره ها دلتنگ
    راهها چشم انتظاري كارواني با صداي زنگ
    كودكان ديري است در خوابند
    در خوابست عمو نوروز
    مي گذارم كنده اي هيزم در آتشدان
    شعله بالا مي رود پر سوز

  10. #4520
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    خانومی کدومشو دوست داری؟ قراره همین روزا ورژنه چادر گل گلیش هم اماده بشه


    زمين روی خودش اگر مي چرخيد

    ديگر کدام گاو ميان افسانه تکرار می شد؟

    ای انسان به گوش باش نیمه شب ژرف چه می گوید

    لـچه می گوید یالا بگو میخام بدونم یالا ل

    اماهیچ نمی گوید این نیمه شب

    آنگاه که چکا چاک شمشیرها بلند شد که بود؟؟؟؟

    آنکه می جنگید

    که نبود؟؟

    آنکه می اندیشید

    آنگاه که به اشتباه سیب به جاذبه زمین دل سپرد

    آنگاه که به کشف قانون دافعه ی زمین جذب شدم

    من اما نیاندیشیدم تا بیاندیشم........ ل

    در پایان باید بگویم حضار محترم من این انسان معاصر

    کی بودم

    آنگاه که نبودم

    آنگاه که.....

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •