از حلقه هایمان به در افتاد رازها
با قیل وقال بی ثمر عشقبازها
دوشید فتنه ای شتران دو ساله را
بر دوششان نهاد به بازی جهازها
شوخی شده ست و عشوه نماز شیوخ شهر
رحمت به بی نمازی ما بی نمازها
خیل پیاده ایم، کجا بازگو کنیم؟
رنجی که برده ایم ز شطرنج بازها
ماییم و زخم خنجر و دست برادران
ماییم و میزبانی این ترک تازها
در پیش چشم کوخ نشینان غریب نیست
از کاه، کوه ساختنِ کاخ سازها
قرآن به نیزه رفت...خدايا مخواه باز
بر نیزه ها طلوع سر سرفرازها
در گنبد کبود زمان ما کبوتران
بستیم چشم و بسته نشد چشمِ بازها
ما را ز جنبش خس و خاشاک باک نيست
بر خاکمان مباد هجوم گرازها