بابا اومدم پست بدم نمی دونستم چی بنویسم اظهار فضل کردم
من هر گونه تشابه اسمی رو با این مجتبای شما انکار می کنم![]()
--
--
بابا اومدم پست بدم نمی دونستم چی بنویسم اظهار فضل کردم
من هر گونه تشابه اسمی رو با این مجتبای شما انکار می کنم![]()
ولی من این تشابه اسمی را کاملا تایید میکنممن هر گونه تشابه اسمی رو با این مجتبای شما انکار می کنم![]()
اینم یه سری از کارای مجتبی![]()
پارسال تابستون یادمه هر روز صبح ساعت 7 پا میشد کلی پیاده میرفت تا یه سوپرمارکت یه دونه تخم مرغ میخرید میاورد صبحانه میخورد. هر روز صبح کارش این بود. ساعت کوک میکرد 7 پا میشد میرفت یه دونه تخم مرغ میخرید. بعضی وقتها من صبح پا میشدم میومدم بیرون میدیدم مجتبی داره از دور میاد با یه نایلون فریزر دستش و یه دونه تخم مرغ توش نایلون رو هم عین تسبیح دور دستش میچرخوند. نمیدونم چه صیغه ای بود یه دفعه یه جعبه تخم مرغ نمیخرید بزاره خونه هر روز بخورهآهان راستی جمعه ها علاوه بر تخم مرغ یه دونه گوجه فرنگی هم از میوه فروشی کنار سوپرمارکت دودر میکرد که مثلا جمعه ها املت بخوره.
یکی دیگه هم اینه که برادرش خیلی کله گنده س. بهش گفته بود تو فقط دیپلم بگیر من بهترین کار رو برات ردیف میکنم خدمت هم کفالت مادرشو میگرفت براش .... ولی این مجتبی دیپلم که نتونست بگیره هیچی از مدرسه اخراجم شد. جریان اخراجش هم این بود که سه ماه پشت سر هم دیر میرفت. ساعت 9 از خواب پا میشد میرفت مدرسه. هر چی هم مدیر و ناظم تعهد گرفتن ازش درست نشد. تا اینکه یه روز مدیر زنگ تفریح بچه ها رو به صف کرد محتبی رو آورد جلو پرونده شو داد دستش جلو همه بچه ها گفت آقا مجتبی حالا میتونی بری تا آخر عمرت بخوابی... الان فکر کنم شبانه میره....
و آخری هم که دیگه ته خنده سیه موتور براوو درب و داغون خریده بود یه مدت... یادمه ماه رمضون بود. هر شب پا میشد سحری میخورد بعد صبح که از خواب بلند میشد. باک موتور رو پر میکرد بنزین. راه میفتاد 20 30 کیلومتر از شهر دور میشد میرسید به شهر بعدی یه دور دور میدونش میزد دوباره برمیگشت... موقع ظهر می رسید ناهارشو میخورد
مثلا میخواست روزه نگیره اینجوری کفاره هم نداشته باشه
_________________
دمت گرم چه با حاله این پسر
مگه الان نیست که می گی بود
راستی فکر نکنید دیوانه بود یا مثلا عقب مونده بود. اتفاقا یه پسر خوشگل و خوش تیپی هم بود. خیلی هم با مرام بود. فقط یه کارای عجیب غریبی میکرد. یه بار مرغ یکی از همسایه ها رو دزدید برد پشت خونه شون سرشو برد کباب کرد خورد_
این جور سوژه ای تو محل داشته باشی پیر نمی شی
این هم یه قضیه داره اسمش یادم رفتهو آخری هم که دیگه ته خنده سیه موتور براوو درب و داغون خریده بود یه مدت... یادمه ماه رمضون بود. هر شب پا میشد سحری میخورد بعد صبح که از خواب بلند میشد. باک موتور رو پر میکرد بنزین. راه میفتاد 20 30 کیلومتر از شهر دور میشد میرسید به شهر بعدی یه دور دور میدونش میزد دوباره برمیگشت... موقع ظهر می رسید ناهارشو میخورد
مثلا میخواست روزه نگیره اینجوری کفاره هم نداشته باشه
![]()
ولی در کل باحاله![]()
الان رفتن از اینجا... دیگه نیستن.
کجا رفتهالان رفتن از اینجا... دیگه نیستن.
دلتون اومد بزارین بره
حتما داره جای دیگه شاهکار می کنه
رفتن یه محله دیگه... آمارشو دارم چه حرکتایی میکنه![]()
ای ول
امارشو بگیر واسمون بگو حال کنیم
نمیخواستم اینو بگم... خیلی با خودم کلنجار رفتم که نگم ولی نمیشه باید به یه حقیقتی اعتراف کنم
این مجتبی همون مجتبی که درموردش گفتم. این خودشه.... خیلی به من اصرار کرد نگمولی من یه آدم رکی هستم که نمیتونم حقیقت رو پنهان کنم. چیکار کنم اخلاقمه... آخیش... بالاخره گفتم. انگار یه باری از رو دوشم برداشته شد.
ای ولنمیخواستم اینو بگم... خیلی با خودم کلنجار رفتم که نگم ولی نمیشه باید به یه حقیقتی اعتراف کنم
این مجتبی همون مجتبی که درموردش گفتم. این خودشه.... خیلی به من اصرار کرد نگمولی من یه آدم رکی هستم که نمیتونم حقیقت رو پنهان کنم. چیکار کنم اخلاقمه... آخیش... بالاخره گفتم. انگار یه باری از رو دوشم برداشته شد.
پس حالا خودش باید از کاراش بگه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)