می خوردن و شاد بودن آیین منست
فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتــا دل خـرم تـو کابین مـن است
می خوردن و شاد بودن آیین منست
فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتــا دل خـرم تـو کابین مـن است
خسته ام گردون گردان خسته ام/خسته ام اي خسته جانان خسته ام
ريشه اي تشنه نشسته زير خاك/ بارشي كو ابر و باران خسته ام
خشم خورشيد و عبور فصل گرم/ در كويري خشك و سوزان خسته ام
قلب جنگل با تبر در خاك عشق/ وقت اعدام درختان خسته ام
ميزند آبي بر آتش هاي دل/ قطره قطره اشك لرزان خسته ام
شه پره پرواز من آخر شكست/ از نشستن اي رفيقان خسته ام
قول بده که خواهی آمد
اما
هرگز نیا...
اگر بیایی
همه چیز خراب می شود
دیگر نمی توانم این گونه با اشتیاق
به جاده و دریا
خیره شوم
من خو کرده ام به این انتظار...
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم؟!
رسول یونان
![]()
Last edited by narmine; 24-10-2010 at 19:14.
[QUOTE=narmine;5546695]قول بده که خواهی آمد
اما
هرگز نیا...
اگر بیایی
همه چیز خراب می شود
دوست عزیز این شعر از سروده های رسول یونان شاعر محبوب منه نه ح . رمضانی
ممنون از ارسالش ...![]()
ای زندگی من خسته ام تا کی سکوت تا کی اسیر
ای مرگ تلخ این دست من دستم بگیردستم بگیر
در سینه ام ای آرزو محض خدا دیگر بمیر
ای لحظه ها من از شما سر خورده ام ترکم کنید
ای روز و شب من آ دمی دل مرده ام ترکم کنید ترکم کنید
من تا گلو در حسرتم افسرده ام ترکم کنید
از وحشت فردای خود آزرده ام ترکم کنید
ای اشک گرم آروم بریز بر گونه بیمار من
لذت ببر ای غم تو هم از این همه آزار من
در لحظه بیداد غم کی میشود غمخوار من
ای لحظه پایان این امشب و فردا نکن
درد بزرگ بودنم را ای زمان حاشا نکن...
سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم
نبودی در فراق شانه هایت
به هر خاکی رسیدم تکیه کردم
کنار آشیانه تو آشیانه می کنم
فضایه آشیانه را پر از ترانه می کنم
کسی سوال می کند بخاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه می کنم
تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیبا ست
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیدا ست
من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم
افسوس که یک لحظه تماشای تو رویا ست
در خانه ی احساس اگر زمزمه ای است
آن زمزمه از توست که در جان دل ما ست
من قایق آواره ی دریای تو هستم
خوب است بدانی که دلم عاشق دریا ست
در حسرت دیدار تو می سوزم و امٌا
این دست خودم نیست به حق روی تو زیباست
ز بی مهری زدی زخمم، نمک پاشیدی و رفتی
به دست غــم گـل امید، زقـــلبم چــیدی و رفتی
بروی شیشه عـمـرم ،چو اشک لرزیدی و رفتی
چه شبها گریه ها کـــردم ولـی نشنیدی و رفتی
وفا نا کرده قلــبت را به او بخشـــیدی و رفتی
چو برف حـسرت واندوه، سرم باریدی ورفتی
گله کــردم زتنهایــی ولــی رنجـیدی و رفتی
به دیوار دلـــم چنگ غضب ســا ییدی و رفتی
تومشت عقده هایت را ســرم کوبیدی و رفتی
نگفتی بی تو میمیرم، تو مــرگم دیدی و رفتی
وداع کـردی توبا عشق ولبش بوسیدی ورفتی
شب مرگ من از شادی، بسی خندیدی ورفتی
به رگهایم چه گرم وتلخ ، چوخون جوشیدی ورفتی
غـزل خوان برسـرخــاکم، زدی رقصــیدی و رفتی
چو عــطر بی کســی در من شبــی پيچیدی و رفتی
ز شهـــرم ناگهان دردا، چـــرا کوچـــیدی و رفتی
.............................. ...![]()
Last edited by narmine; 29-10-2010 at 20:39. دليل: اصلاح
قصه بی سر و سامانی من گوش کنيد
گفتگوی منو حيرانی من گوش کنيد
شرح اين قصه جانسوز نهفتن تا کی
سوختم ، سوختم اين راز نگفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کويی بوديم
ساکن کوی بت عربده جويـی بوديم
دين و دل باخته ديوانه رويی بوديم
بسته سلسله ، سلسله مويی بوديم
کس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يک گرفتار از اين جمله که هستند نبود
نرگس غمه زنش اين همه بيمار نداشت
سنبل پر شکنش هيچ گرفتار نداشت
اين همه مشتری و گرمی بازار نداشت
يوسفی بود ولی هيچ خريدار نداشت
اول آن کس که خريدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
با دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از نا خوشی روی تو رفت
حاش آلله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آميز کسان گوش کند
باالله که چرخ بی تو مرا حبس ميشود
Last edited by narmine; 29-10-2010 at 20:35.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)