مایه ی حسن نـدارم که به بازار من آئی***جان فروش سر راهم که خریدار من آئی
ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش***تا به دام غـــــزل افتی و گرفتار من آئی
شهریار
مایه ی حسن نـدارم که به بازار من آئی***جان فروش سر راهم که خریدار من آئی
ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش***تا به دام غـــــزل افتی و گرفتار من آئی
شهریار
یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست
همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند
صورتی اند ولی دشمن صورتها اند
در جهانند ولی از دو جهان بیزارند
مولوی
دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب
سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب
گفتم که : دگر کیت بخواهم دیدن؟
گفتا که: به وقت سحر، اما در خواب
شیخ بهائی
- « به کجا چنین شتابان ؟»
گون از نسیم پرسید .
- « دل من گرفته زینجا ،
هوسِ سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟ »
- « همه آرزویم ، اما
چه کنم که بسته پایم ... »
محمدرضا شفیعی کدکنی
مستغنيم از هر دو جهان کن به کرم مستغنيم **جز ياد تو هر چه هست بر از دل ما
يا رب مکن از لطف پريشان ما را***هر چند که هست جرم و عصيان ما را
ابوسعيد ابوالخير
المنه لله که زحق حاجب رندان
بی توبه سالوسی و طامات برآمد
مقصود نسیمی ز دو عالم همه حق بود
مقصود میسر شد و حاجات برآمد
شهید سید علی عمادالدین نسیمی شاماخی
wow...بابا آرومتر
///
در عالم حسن بر همه شاه تویی
خوبان همه چون ستاره و ماه تویی
ای نور دو چشم و ای خلیل الله من
سجلده نشین نعمت الله تویی
شاه نعمت الله ولی
یئردن چیقا گلدی دابة الارض
اوش وصفینی ائیله دیم سنه عرض
هم خاتم و اوش الیمده فرمان
یعنی که،منم بو گؤن سلیمان
شهید سید علی عمادالدین نسیمی شاماخی
نومید مشو جانا کامید پدید آمد
امید همه جانها از غیب رسید آمد
نومید مشو مریم گر چه بشد از دستت
کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد
مولانا
دل میرود ز دستــــــــــم صاحب دلان خدا را***دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکســـــتگانیم ای باد شرطه برخیز***باشد که بازبینـــــــــیم دیدار آشنا را
ده روزه مهــــر گردون افسانه است و افسون***نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خوانــــــد دوش بلبل***هات الصبوح هبوا یا ایــــــها السکارا
ای صاحب کرامـــــــــــــــت شکرانه سلامت***روزی تفقدی کن درویش بــــینوا را
آسایش دو گیتی تفســـیر این دو حرف است*** با دوستان مروت با دشمـــنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادنــــــــــــــــد***گ تو نمیپسندی تغییر کن قـــضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخباـــــئثش خواند***اشهی لنا و احلی من قبله الــــعذارا
هنگام تنگدستی در عیــــش کوش و مستی***کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد***دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکنـــــــــــــــــــدر جام می است بنگر***تا بر تو عرضه دارد احوال مــــلک دارا
خوبان پارسی گو بخشـــــــــــــــندگان عمرند***ساقی بده بشارت رندان پارســـــا را
حافظ به خود نپوشید این خرقـــــــــه می آلود***ای شیخ پاکدامن مـــــعذور دار ما را
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)