رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت
به رودها پيوست
و روي رود روان رفت برگ
مرگ انديش
به رود زمزمه گر گوش كن كه مي خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها
رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت
به رودها پيوست
و روي رود روان رفت برگ
مرگ انديش
به رود زمزمه گر گوش كن كه مي خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها
آنچه من ميبينم . ماندن درياست ...
رستن و از نو رستن باغ است ...
كشتن شب به سوي روز است ...
گذرا بودن موج و گل و شبنم نيست ...
گرچه ما ميگذريم ...
راه ميماند ...
غم نيست ...
تا شود روشن به مردم آنکه نور دیده ای------------------جان من امشب لباس سرمه ای پوشیده ای!
يه كم عادل باش و گلدونو بهم برگردون
دلمو بردي كجا راس بگو من چش مي ذارم
برو خونه ، برو بيرونو بهم برگردون
حرف و قولات چي مي شه ؟ يعني فراموشش كنم ؟
پس تو هم قولاي پنهونو بهم برگردون
دل من واسه خودش دار و درخت و گلي داشت
تو سوزونديش ، دل ويرونو بهم برگردون
من مي خوام برم به يه جزيره ، به يه جاي دور
اجازم دست تو ا ... اونو بهم برگردون
...
ناگهی بهلول را خشکی بخاست___رفت پیش شاه از وی دنبه خواست
آزمایش کرد آن شاهش مگر___تا شناسد هیچ باز از یکدگر؟
گفت: شلغم پاره باید کرد خرد___پاره کرد آن خادمش در پیش برد
اندکی چون نان و آن شلغم بخورد___بر زمین افکند و لختی غم بخورد
شاه را گفتا که: تا گشتی تو شاه___چربی از دنبه برفت این جایگاه
بی حلاوت شد طعام از قهر تو___میبباید شد برون از شهر تو
عطار نیشابوری
وهم
جهان، آلودة خواب است.
فرو بسته است وحشت در به روي هر تپش، هر بانگ
چنان كه من به روي خويش
در اين خلوت كه نقش دلپذيرش نيست
و ديوارش فرو مي خواندم در گوش:
ميان اين همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فريب زيست!
شب از وحشت گرانبار است.
جهان آلودة خواب است و من در وهم خود بيدار:
چه ديگر طرح مي ريزد فريب زيست
در اين خلوت كه حيرت نقش ديوار است؟
تا مگر سنگين دلت را رحمت آيد بر دلم
سنگ را رحمت نباشد اين حديثي بيهدست
سنايي
توي هركوچه وبرزن
نكن گريه به حال من
اگرچه يكه وتنهام
توي زندوني ازشيشه
رفيقم باهمه غم هام
هواازتونفس ازمن
بهارازتوسبدازمن
يه لقمه نون عشق ازتو
تپيدن هاي دل از من
( يه شاعر گمنام )
نه عقابم نه كبوتر اما
چون به جان آيم در غربت خاك
بال جادويي شعر
بال رويايي عشق
مي رسانند به افلاك مرا
اوج مي گيريم اوج
ميشوم دور از اين مرحله دور
ميروم سوي جهاني كه در آن
همه موسيقي جان است و گل افشاني نور
همه گلبانگ سرور
تا كجاها برد آن موج طربناك مرا
نرده بال و پري بر لب آن بم بلند
ياد مرغان گرفتار قفس
مي كشد باز سوي خاك مرا
فريدون مشيري
ويرايش توسط خودم ببخشيد حالا يه خورده اشتباه نوشتيم شما نبايد به رو خودتون بيارين
Last edited by babak_n-gage; 12-12-2005 at 08:11.
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه ي چشمي به ما كنند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)