میلاد من تویی!
به یاد ندارم بودنم را
پیش از تو.
بالا پوشم تویی
به یاد ندارم زندگی را
پیش از عشقت.
شهزاده بانو!
از وجود تو انگار
چونان چون گنجشکی
پر کشیدم!
میلاد من تویی!
به یاد ندارم بودنم را
پیش از تو.
بالا پوشم تویی
به یاد ندارم زندگی را
پیش از عشقت.
شهزاده بانو!
از وجود تو انگار
چونان چون گنجشکی
پر کشیدم!
شک داری در کیستیات؟!
تو آنی که چشمانش
از آن خود میکند
زمان را
ذره
ذره
و وقتی میگذرد
دیوار صوتی میشکند
نمیدانم مرا چه میشود؟!
گویی تو زن ِ نخستینی!
و گویی پیش از تو دوست نداشتهام
کسی را
تجربه نکردهام
عشق را
و کسی نبوسیده
مرا!
شعر خیلی قشنگیه
چند قسمتی اش کردم که همه حوصله کنند و بخونند![]()
پس از توفان
پس از تندر
پس از باران،
گل آرامش آوازی به رنگ چشمان روشنت دارد
نسیمی کز فراز باغ می آید،
چه خوش بوی تنت دارد
من اینک در خیال خویش،
خواب خوب می بینم
...
تو می آیی و از باغ تنت صد بوسه می چینم!
زندگي
نوشين شعرهاي كوتاه
درشب هاي بلند نيست
امامن فقط نشسته ام و
شعر مي نويسم
براي تو
براي گلهاي شب بو
براي ساعت بزرگ ميدان شهر
كه عقربه هايش كنده شده اند _
كاش مي توانستم كاري بكنم.
در گلوي اين خروس
--- كه روي شانه ام چرت ميزند ---
يك صبح افسانه اي چرك كرده است .
***
تودرمني
مثل عكس ماه دربركه
درمني و
دور از دسترس من
سهم من ازتو
فقط همين شعر هاي عاشقانه است
وديگرهيچ.
ثروتمندي فقيرم !
مثل بانكداري بي پول
من فقط آينه تو هستم .
رسول يونان
من پشت به ماه ایستاده و
می گریم
و تو
کنار پنجره
آنقدر به ماه می نگری
تا زیبا شوی
یک روز
عشق تو
این غول کوچک را خواهد کشت.
رسول يونان
اي خدا
اي خدا اين وصل را هجران مكن
سر خوشان عشق را نالان مكن
چون خران بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسكين و سر گردان مكن
باغ جان را تازه و سر سبز دار
قصد اين مستان و اين بستان مكن
جمع و شمع خويش را بر هم مزن
دشمنان را دور كن شادان مكن
كعبه اقبال اين حلقه است و بس
كعبه اميد را ويران مكن
نيست در عالم ز هجران تلخ تر
هر چه خواهي كن ليكن آن مكن
Last edited by eMerald1; 02-02-2008 at 14:30.
جهان پیشینم را انکار میکنم،
جهان تازهام را دوست نمیدارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
چشم هايت ترانه اي دارد ، پر تر از ابرهاي رويايي
دختر واژه هاي پر شورم ، از چه در خواب من نمي آيي ؟
از چه اين روزها پر از زخم است ، حرف هاي هميشه شيرينت ؟
از چه از من گرفته اي خوبم !چشم هاي قشنگ دريايي ؟
بي تو باران گرفته در شعرم ، با صدايي گرفته و غمگين
بي تو با لحن او غريبم من ، شعر شيرين و نرم لالايي !
خاطرات گذشته را بردار ، زير باران بيا به ديدارم
لحظه هاي غريبه اي دارند ، روزهاي بلند تنهايي
كاش چشمت غزل غزل مي گفت ( فاصله رد پاي رفتن نيست )
كاش مي شد دوباره مي گفتي گرچه دوري هنوز با مايي
آن خداحافظي كه دورت كرد دست دادي كه : باز مي آيم
اي كه با آن نگاه طوفاني بهترين راه حل فردايي !
هر چه دارم بگير و با اخمت دلخوشي را نگير از عمرم
من به پايين با تو مغرورم ، اي غرور قشنگ بالايي
مي نشستي كنار بغضم كاش ، كودكي هاي رفته را برگرد
مي شود در نگاه معصومت ، بغض آيينه ها تماشايي
خاك اين پرده را تكاندم باز ، عطسه كردم ، ( دوباره خنديدي ؟ )
اينكه شايد به فكر من باشي ، گفته بودي دوباره مي آيي . .
عاشقت می شوم
درخيابان راه می روم
به چاله می افتم
عاشقم می شوی
در خيابان راه می روی
به چاله می افتی
حالا
نقاط اشتراکمان بيشتر می شود
چشمک زدی ودورشدی
ومن به دنبال تو راه افتادم
کاش به خانه ات می رفتی
که ميان قصه بود و رويا
ويابه موزه
ويا به تياتر
اماراه به کتابخانه ها بردی
لعنت برتو!
من حالا
سالهاست کتابهاراورق می زنم
وتو را نمی يابم
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)