تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 45 از 100 اولاول ... 354142434445464748495595 ... آخرآخر
نمايش نتايج 441 به 450 از 993

نام تاپيک: خدا [ عارفانه ]

  1. #441
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    گاهی دلت می خواد یکی باشه... نیست!

    گاهی یکی دلش می خواد باشی...نیستی!

    گاهی هم یکی دلش می خواد تو باشی و هم تو دلت می خواد یکی باشه...

    باید حتما بگم هیچ کس نیست؟!؟!

    خدا جون...

    حواست هست...؟!

    چوب خطت داره پر میشه ها ...!!

  2. #442
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خدایا

    ازت می خوام نباشم، اون روزی رو که حسرت این روز هام رو بخورم.

    روزهایی که تمام لحضه هاش برام عذاب آوره.

    روزهایی که گلوم داره از بغض هایی که توش خفه می کنم می ترکه.

    خدایا

    از اون روز می ترسم.

    از اون روزی که سخت تر از این روز هام باشه.

    خدایا به خودت پناه می برم...

  3. #443
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض


    ياد دارم اشك باران از براي يك علف
    رقص نيلوفر براي قلب شيداي نسيم
    شرم طوفان از غم فرداي گل
    آرزويي در شب تاريك ترس
    ...
    من كه بودم؟ خاطرت هست اي خدا؟
    !
    مست بوي گلشن راز كه بودم؟


    خاطرت هست اي خدا؟!

    ياد دارم لحظه هايم ناب بود
    قصه هايم پر ز شادي،
    با كمي از غصه تنهايي مهتاب بود
    اشك را فرصت تمديد بود
    آه بود و چاره اش در راه بود
    حافظ از اسرار دل آگاه بود
    بيت اول، آخرش شد بايدش
    !
    "بر جفاي خار هجران صبر بلبل بايدش!"


    ناگهان آتش ميان آب شد
    قصه گوي شعر من در خواب شد
    باز چشم حسرتم پر آب شد
    دل براي لحظه ديدار تو بي تاب شد

    پر زده پروانه پر سوخته
    مانده شمعي در ميان خاطرم، دل سوخته
    آنچه مي سوزد ميان سينه ام، رسم وفاست
    رسم عاشق گشتن شمعي ميان غربت اين لحظه هاست
    رسم ترسيم گل خنده به روي چشم پر مهر شماست
    رسم تيمار دل پر خون گل،
    گفتگويي با دل تنگ خداست

    اينك از اين من بريدن، سخت نيست
    هست اما زهر نيست
    !

    مردن از اين تا ابد ويران شدن،
    هر زمان ليلاي اين و آن شدن،
    شاهد امواج اندوهي بزرگ
    در ميان ديده هاي خسته دريا شدن،
    مردن از اين گم شدن، تكرار گشتن، بهتر است
    !

    اين حكايت ها، چه شيرين و چه تلخ،
    داستاني جز غبار راه نيست
    جز خدا آگه ز سر راه نيست

    در كلاس درس ايمان
    فصل اول عاشقي ست
    نمره مردودي اين درس آسان
    لاجرم چيزي نباشد غير بيست
    !
    چلچراغ اين قافله در دست كيست؟


    "راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش!"...

  4. #444
    داره خودمونی میشه LONELY500's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    همین دورو ورا
    پست ها
    86

    پيش فرض

    تنها صدایی که میماند تا ابد
    تنها یاوری که همیشه یاور است
    تنها دوستی که هیچگاه بی وفا نمیشود
    تنها همدم تنهایی ما
    چه کسی غیر از خداست

  5. #445
    داره خودمونی میشه LONELY500's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    همین دورو ورا
    پست ها
    86

    پيش فرض

    ای عیان پنهانی! ای بزرگ!
    که آسمان ها قطره ای از بزرگی توست.دردی از دردهای مرا درمان کن.مرا آموخته به محبت خویش کن و ترسی در دلم بیانداز که جز در خانه تو جای دیگری نروم.
    ای نهان آشکار! تو تمام مرا میبینی. زیباییها و زشتی هایم را میبینی
    خوب حرف زدن را به من بیاموز و خوب آموختن را
    بگذار تا به کمک تو پلهای شکسته پشت سرم را مرمت کنم و راهی بسازم برای آینده ای که به رنگ سبز برایم بماند.
    دیگر خسته شده ام
    نرو مرا هم با خود ببر
    مرا همراه خود به جایی ببر که تنها زیبایی با حضور تو تکرار شود...

  6. #446
    پروفشنال reza41's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    قم
    پست ها
    727

    پيش فرض

    پيش از اين ها فكر مي كردم خدا
    خانه اي دارد كنار ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها
    خشتي از الماس و خشتي از طلا

    پايه هاي برجش از عاج و بلور
    بر سر تختي نشسته با غرور

    ماه ، برق كوچكي از تاج او
    هر ستاره ، پولكي از تاج او

    اطلس پيراهن او ، آسمان
    نقشِ روي دامن او ، كهكشان

    رعد و برق شب ، طنين خنده اش
    سيل و طوفان ، نعره ي توفنده اش

    دكمه پيراهن او ، آفتاب
    برق تيغ و خنجر او ، ماهتاب

    هيچ كس از جاي او آگاه نيست
    هيچ كس را در حضورش راه نيست

    پيش از اين ها خاطرم دلگير بود
    از خدا ، در ذهنم اين تصوير بود

    آن خدا بيرحم بود و خشمگين
    خانه اش در آسمان دور از زمين

    بود ، اما در ميان ما نبود
    مهربان و ساده و زيبا نبود

    در دل او دوستي جايي نداشت
    مهرباني هيچ معنايي نداشت

    هرچه مي پرسيدم ، از خود ، از خدا
    از زمين ، از آسمان ، از ابرها

    زود مي گفتند: اين كار خداست
    پرس و جو از كار او كاري خطاست

    هر چه مي پرسي ، جوابش آتش است
    آب اگر خوردي ، عذابش آتش است

    تا ببندي چشم ،‌ كورت مي كند
    تا شدي نزديك ، دورت مي كند

    كج گشودي دست ، سنگت مي كند
    كج نهادي پاي ، لنگت ميكند

    تا خطا كردي غذابت مي كند
    در ميان آتش ، آبت مي كند

    با همين قصه ،‌ دلم مشغول بود
    خواب هايم ، خواب ديو و غول بود

    خواب مي ديدم كه غرق آتشم
    در دهان شعله هاي سركشم

    در دهان اژدهايي خشمگين
    بر سرم بارانِ گرزِ آتشين

    محو مي شد نعره هايم، بي صدا
    در طنين خنده ي خشمِ خدا ...

    نيّت من ، در نماز و در دعا
    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه مي كردم ، همه از ترس بود
    مثل اَزبَر كردن يك درس بود

    مثل تمرين حساب و هندسه
    مثل تنبيه مدير مدرسه


    تلخ ، مثل خنده اي بي حوصله
    سخت ، مثل حلِّ صدها مسئله

    مثل تكليف رياضي سخت بود
    مثل صرف فعل ماضي سخت بود

    تا كه يك شب دست در دست پدر
    راه افتادم به قصد يك سفر

    در ميان راه ، در يك روستا
    خانه اي ديدم ، خوب و آشنا

    زود پرسيدم: پدر ، اينجا كجاست؟
    گفت: اينجا خانه ي خوب خداست!

    گفت: اينجا مي شود يك لحظه ماند
    گوشه اي خلوت ‌، نمازي ساده خواند

    با وضويي ، دست و رويي تازه كرد
    با دل خود ، گفتگويي تازه كرد

    گفتمش: پس آن خداي خشمگين
    خانه اش اينجاست؟اينجا ، در زمين؟

    گفت: آري ، خانه ي او بي رياست
    فرش هايش از گليم و بورياست

    مهربان و ساده و بي كينه است
    مثل نوري در دل آيينه است

    عادت او نيست خشم و دشمني
    نام او نور و نشانش روشني

    خشم ، نامي از نشاني هاي اوست
    حالتي از مهرباني هاي اوست

    قهر او از آشتي ، شيرين تر است
    مثلِ قهرِ مهربانِ مادر است

    دوستي را دوست ، معني مي دهد
    قهر هم با دوست ، معني مي دهد

    هيچ كس با دشمنان خود ، قهر نيست
    قهريِ او هم نشان دوستي است ...

    تازه فهميدم ؛ آری اين خداست
    اين خداي مهربان و آشناست

    دوستي از من به من نزديك تر
    از رگ گردن به من نزديك تر

    آن خدايِ پيش از اين را باد برد
    نام او را هم دلم از ياد برد

    آن خدا مثل خيال و خواب بود
    چون حبابي ، نقش روي آب بود

    مي توانم بعد از اين ؛ با اين خدا
    دوست باشم ؛ دوست ؛ پاك و بي ريا

    مي توان با اين خدا پرواز كرد
    سفره ي دل را برايش باز كرد

    مي توان درباره ي گل حرف زد
    صاف و ساده ، مثل بلبل حرف زد

    چكه چكه مثل باران راز كفت
    با دو قطره ، صد هزاران راز گفت

    مي توان با او صميمي حرف زد
    مثل ياران قديمي حرف زد

    مي توان تصنيفي از پرواز خواند
    با الفباي سكوت آواز خواند

    مي توان مثل علف ها حرف زد
    با زباني بي الفبا حرف زد

    مي توان درباره ي هر چيز گفت
    مي توان شعري خيال انگيز گفت

    مثل اين شعر روان و آشنا:
    «پيش از اينها فكر مي كردم خدا ...»

    چه خوب بود می گفتی این شعر قشنگ و زیبا از مرحوم قیصر امین پور هست

  7. #447
    پروفشنال آرسـام's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    شما کجاست؟
    پست ها
    932

    پيش فرض


  8. #448
    داره خودمونی میشه LONELY500's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    همین دورو ورا
    پست ها
    86

    پيش فرض

    زندگی هم زشت و هم زیباست
    گر که زشتی آفریدی
    زشتی اش در قعر شب پیداست؟!
    گر که زیبایی
    یقین میماند و خود
    نقش بی همتاست
    پس تویی نقش آفرین
    نقاشیت یکتاست
    میکشی نقش پری تا آورد
    از آسمان رازی
    کزان روشن شود دنیا
    می کشی دیوی که باشد بی سرو بی پا
    می وزد توفنده بادی
    غرد و ویران کند هر جا
    بازوانت پر توان
    خود می کنی تقدیر ما
    یا زشت یا زیبا
    پس تویی نقش آفرین نقاش بی همتا
    Last edited by LONELY500; 25-06-2008 at 00:34.

  9. #449
    داره خودمونی میشه pegah_f's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    34

    پيش فرض

    ای خدای بزرگ !انقدر به ما عظمت روح وتقوا عطا کن که همه ی وجود خود را با عشق ورغبت قربانی حق کنیم.
    خدا یا!انچنان تاروپود وجود ما را به عشق خود عجین کن که در وجودت محو شویم
    خدایا! ما را از گرداب خود خواهی واز گردباد هوا وهوس نجات ده وبه ما قدرت ایثار عطا کن.
    خدایا در این لحظات سخت امتحان،نور ایمان را بر قلب ما بتابان ومارا از لغزش نگاه دار.
    خدایا!مارا قدرت ده که طاغوت خود پرستی را به زیر پا افکنیم وحق و حقیقت را فدای منفعت های شخصی نکنیم.

    شهید دکتر مصطفی چمران

  10. #450
    داره خودمونی میشه pegah_f's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    34

    پيش فرض

    .....و گنجشك روي بلند ترين درخت دنيا نشسته و چشم به آدميان دوخته بود عده اي را خوشبخت ديد و عده‌اي را بدبخت ، جمعي غرق در ثروت و جمعي دگر در فقر و تنگدستي ، دسته اي در سلامت و دسته اي به بيماري و ... هزاران گروه كه هر يك را حالي بود .

    خدا گفت : به چه مي نگري ؟

    گنجشك گفت : به احوال آفريده هايت .

    خدا گفت : چه ميبيني ؟

    گنجشك گفت : در عجبم ، از عدل و احسان تو به دور است كه عده اي بدين سان و عده اي ...

    خدا گفت : آيا پاسخي بر شگفتيت مي يابي ؟

    گنجشك گفت : تنها بر اين باورم كه در حق آفريده هايت ظلم نخواهي كرد .

    خدا گفت : تندرستان را آفريدم تا به بيماران بنگرند و مرا براي سلامتي خود سپاس گويند و بيماران را تا نظر بر تندرستان انداخته با شكيبايي به درگاهم دعا كنند كه سلامت نصيبشان گردانم .

    توانگران را آفريدم تا به تهيدستان بنگرند و مرا به واسطه توانگرييشان شكر كنند و به فراموشي نسپارند تهيدستان را ... و تهيدستان را كه چشم به توانگران دوخته و مرا در رفع تنگ دستيشان بخوانند .

    و اين همه را آفريدم تا در خوشحالي و بدحالي ، در سلامت و بيماري و در هر حال بيازمايمشان

    هر كه را به واسطه آنچه مي‌كند سوال خواهم كرد .

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •