گاهی دلت می خواد یکی باشه... نیست!
گاهی یکی دلش می خواد باشی...نیستی!
گاهی هم یکی دلش می خواد تو باشی و هم تو دلت می خواد یکی باشه...
باید حتما بگم هیچ کس نیست؟!؟!
خدا جون...
حواست هست...؟!
چوب خطت داره پر میشه ها ...!!
گاهی دلت می خواد یکی باشه... نیست!
گاهی یکی دلش می خواد باشی...نیستی!
گاهی هم یکی دلش می خواد تو باشی و هم تو دلت می خواد یکی باشه...
باید حتما بگم هیچ کس نیست؟!؟!
خدا جون...
حواست هست...؟!
چوب خطت داره پر میشه ها ...!!
خدایا
ازت می خوام نباشم، اون روزی رو که حسرت این روز هام رو بخورم.
روزهایی که تمام لحضه هاش برام عذاب آوره.
روزهایی که گلوم داره از بغض هایی که توش خفه می کنم می ترکه.
خدایا
از اون روز می ترسم.
از اون روزی که سخت تر از این روز هام باشه.
خدایا به خودت پناه می برم...
ياد دارم اشك باران از براي يك علف
رقص نيلوفر براي قلب شيداي نسيم
شرم طوفان از غم فرداي گل
آرزويي در شب تاريك ترس...
من كه بودم؟ خاطرت هست اي خدا؟!
مست بوي گلشن راز كه بودم؟
خاطرت هست اي خدا؟!
ياد دارم لحظه هايم ناب بود
قصه هايم پر ز شادي،
با كمي از غصه تنهايي مهتاب بود
اشك را فرصت تمديد بود
آه بود و چاره اش در راه بود
حافظ از اسرار دل آگاه بود
بيت اول، آخرش شد بايدش!
"بر جفاي خار هجران صبر بلبل بايدش!"
ناگهان آتش ميان آب شد
قصه گوي شعر من در خواب شد
باز چشم حسرتم پر آب شد
دل براي لحظه ديدار تو بي تاب شد
پر زده پروانه پر سوخته
مانده شمعي در ميان خاطرم، دل سوخته
آنچه مي سوزد ميان سينه ام، رسم وفاست
رسم عاشق گشتن شمعي ميان غربت اين لحظه هاست
رسم ترسيم گل خنده به روي چشم پر مهر شماست
رسم تيمار دل پر خون گل،
گفتگويي با دل تنگ خداست
اينك از اين من بريدن، سخت نيست
هست اما زهر نيست!
مردن از اين تا ابد ويران شدن،
هر زمان ليلاي اين و آن شدن،
شاهد امواج اندوهي بزرگ
در ميان ديده هاي خسته دريا شدن،
مردن از اين گم شدن، تكرار گشتن، بهتر است!
اين حكايت ها، چه شيرين و چه تلخ،
داستاني جز غبار راه نيست
جز خدا آگه ز سر راه نيست
در كلاس درس ايمان
فصل اول عاشقي ست
نمره مردودي اين درس آسان
لاجرم چيزي نباشد غير بيست!
چلچراغ اين قافله در دست كيست؟
"راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش!"...
تنها صدایی که میماند تا ابد
تنها یاوری که همیشه یاور است
تنها دوستی که هیچگاه بی وفا نمیشود
تنها همدم تنهایی ما
چه کسی غیر از خداست
ای عیان پنهانی! ای بزرگ!
که آسمان ها قطره ای از بزرگی توست.دردی از دردهای مرا درمان کن.مرا آموخته به محبت خویش کن و ترسی در دلم بیانداز که جز در خانه تو جای دیگری نروم.
ای نهان آشکار! تو تمام مرا میبینی. زیباییها و زشتی هایم را میبینی
خوب حرف زدن را به من بیاموز و خوب آموختن را
بگذار تا به کمک تو پلهای شکسته پشت سرم را مرمت کنم و راهی بسازم برای آینده ای که به رنگ سبز برایم بماند.
دیگر خسته شده ام
نرو مرا هم با خود ببر
مرا همراه خود به جایی ببر که تنها زیبایی با حضور تو تکرار شود...
چه خوب بود می گفتی این شعر قشنگ و زیبا از مرحوم قیصر امین پور هست
زندگی هم زشت و هم زیباست
گر که زشتی آفریدی
زشتی اش در قعر شب پیداست؟!
گر که زیبایی
یقین میماند و خود
نقش بی همتاست
پس تویی نقش آفرین
نقاشیت یکتاست
میکشی نقش پری تا آورد
از آسمان رازی
کزان روشن شود دنیا
می کشی دیوی که باشد بی سرو بی پا
می وزد توفنده بادی
غرد و ویران کند هر جا
بازوانت پر توان
خود می کنی تقدیر ما
یا زشت یا زیبا
پس تویی نقش آفرین نقاش بی همتا
Last edited by LONELY500; 25-06-2008 at 00:34.
ای خدای بزرگ !انقدر به ما عظمت روح وتقوا عطا کن که همه ی وجود خود را با عشق ورغبت قربانی حق کنیم.
خدا یا!انچنان تاروپود وجود ما را به عشق خود عجین کن که در وجودت محو شویم
خدایا! ما را از گرداب خود خواهی واز گردباد هوا وهوس نجات ده وبه ما قدرت ایثار عطا کن.
خدایا در این لحظات سخت امتحان،نور ایمان را بر قلب ما بتابان ومارا از لغزش نگاه دار.
خدایا!مارا قدرت ده که طاغوت خود پرستی را به زیر پا افکنیم وحق و حقیقت را فدای منفعت های شخصی نکنیم.
شهید دکتر مصطفی چمران
.....و گنجشك روي بلند ترين درخت دنيا نشسته و چشم به آدميان دوخته بود عده اي را خوشبخت ديد و عدهاي را بدبخت ، جمعي غرق در ثروت و جمعي دگر در فقر و تنگدستي ، دسته اي در سلامت و دسته اي به بيماري و ... هزاران گروه كه هر يك را حالي بود .
خدا گفت : به چه مي نگري ؟
گنجشك گفت : به احوال آفريده هايت .
خدا گفت : چه ميبيني ؟
گنجشك گفت : در عجبم ، از عدل و احسان تو به دور است كه عده اي بدين سان و عده اي ...
خدا گفت : آيا پاسخي بر شگفتيت مي يابي ؟
گنجشك گفت : تنها بر اين باورم كه در حق آفريده هايت ظلم نخواهي كرد .
خدا گفت : تندرستان را آفريدم تا به بيماران بنگرند و مرا براي سلامتي خود سپاس گويند و بيماران را تا نظر بر تندرستان انداخته با شكيبايي به درگاهم دعا كنند كه سلامت نصيبشان گردانم .
توانگران را آفريدم تا به تهيدستان بنگرند و مرا به واسطه توانگرييشان شكر كنند و به فراموشي نسپارند تهيدستان را ... و تهيدستان را كه چشم به توانگران دوخته و مرا در رفع تنگ دستيشان بخوانند .
و اين همه را آفريدم تا در خوشحالي و بدحالي ، در سلامت و بيماري و در هر حال بيازمايمشان
هر كه را به واسطه آنچه ميكند سوال خواهم كرد .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)