استاد گفت: گروهي از سخنوران پيدا ميشوند كه با سخنان خوشآيند و دلچسب، معاني حقيقي مطلب را فاسد ميكنند و مانع نفوذ و تاثير سخنان دانشمندان واقعي ميشوند. از اينرو در مصاحبت و مجالست با دانشمندان بزرگ نبايد خود را به جزئيات مشغول ساخت و سخنان ايشان را مو شكافي كرد. اين كار بس افكار و نقشه ها و مقاصد بزرگ را ضايع ميسازد.
استاد گفت: كسب فضيلت وظيفه اساسي هر آدمي است، در اين وظيفه دانشجو ميتواند و حق دارد كه از آموزگار خود هم جلوتر برود و زودتر به مقصد برسد.
استاد گفت: در ياد دادن و آموختن افراد ملت، فرقي در ميان طبقات مختلف نبايد گذاشته شود، يعني تعليم و تربيت بايد شامل عموم افراد ملت باشد و به يك طبقه و يا نژاد منحصر نشود.
استاد گفت: كسي كه در ياد دادن ديگران سخنان خود را چنان برگزيند و بكار برد كه گفتههاي او به آساني فهميده شود و هيچ جاي اشتباه و سهو باقي نماند، بمقصد خود خواهد رسيد.
تزيهزيا گفت: كسي كه هر روز نفس خود را تفتيش و وارسي ميكند ميفهمد كه چه نواقصي در دانستيهاي خود دارد و چگونه بايد آنها را تكميل كند، از اينرو پيوسته در آموختن كوشش مينمايد و اقلا" هر ماه يكبار ميانديشد كه تا چه درجه پيشرفت كرده است. چنين شخصي را ميتوان صاحب هنر ياد گرفتن ناميد.
تزيهزيا گفت: مامور حكومت همين كه وقت پيدا كند، بايد معلومات تازه ياد بگيرد و كسي كه معلومات بسيار آموخته است، در هر فرصتي كه بدست بياورد بايد خدمتي در اداره حكو.مت بعهده بگيرد.
تزيچيانك پرسيد: آيا ممكن است كه كسي تاريخ تمدن را تا ده قرن پيش بداند و بشناسد؟
استاد گفت: پايه خاندان ين بر روي اخلاق و آداب خاندان «هزيا» گذاشته شده است، آنچه را اين خاندان نخستين فرا گرفته و چيزهايي كه خود بدان افزوده است، ميتوان دانست. خاندان سلطنتي چو براساس سلطنت خاندان ين بنا شده است و آنچه را خاندان چو فرا گرفته و بر آن افزوده است ميتوان دانست. يك خاندان ديگر ممكن است تمدن خاندان چو را پيروي كند و پيش ببرد. اينكه آيا اينكار صد قرن طول خواهد كشيد يا نه، آنرا هم ميتوان دانست.
استاد گفت: معلومات كهنه را بكار بردن و از روي آن معلومات تازهاي بدست آوردن از اصول عمده آموزش است. هر كه اينكار را بجا بياورد او را ميتوان آموزگار ناميد.
استاد گفت: من آنچه را كه فرا گرفتهام و براي شما نقل كرده بيانكه چيزي از خود بدان بيفزايم. من نسبت به پيران دانا صادق بودم و آنان را دوست ميداشتم. تصور ميكنم كه پير ما «ينگ» نيز بهمين ترتيب اين عمل را مانند من انجام ميداد. من با خاموشي تمام همه آنچه را كه بمن گفته شد گوش دادم و بقلم در آوردم.
استاد گفت: من از ياد دادن آنچه ياد گرفته بودم هرگز خسته نشدم. اين يگانه خدمت ناچيزي است كه من آنرا بخود نسبت ميتوانم داد.
استاد گفت: چند انديشه مرا غمناك ميسازد، يكي آنكه من در اصلاح نفس يا طبيعت خود مسامحه كرده و آموختن را بكمال نرسانده باشم، دوم آنكه از وجود مردان دادگر آگاه شده باشم و در جستجوي آنان بر نيامده باشم، سوم آنكه از وجود مردان بد با خبر شده باشم ليكن نتوانسته باشم آنان را براه راست باز آرم
استاد گفت: ممكن است مردمي پيدا شوند كه بدون دانش بخوبي زندگي كنند اما من از اينگونه مردم نيستم. بسيار شنيدن و جستجو كردن آنچه پسنديده است و عمل كردن بدانها بسيار ديدن و آنچه را كه ديده شد، براستي پذيرفتن، اين كوچكترين قسمتي است از اين دو نوع دانستنيها.
استاد گفت: من از آن كساني نيستم كه دانش مادرزاد دارند. من بطور ساده كسي هستم كه دوره باستان مملكت خودش را دوست ميدارد و خود را با پشتكاري تمام به آن مشغول ميسازد.
استاد تزونگ: (بزرگترين مريد كنفسيوس كه پس از وفات استاد مجمع پيروان او را بعهده گرفت) گفت: من هر روز در سه مورد نفس خود را امتحان ميكنم:
1- در اينكه آيا وقتي بديگران ميانديشم از ته دل است يا نه؟
2- آيا زماني كه با دوستان مصاحبت ميكنم رفتار من با سخنانم مطابقت دارد يا نه؟
3- آيا آنچه را كه ياد ميدهم قبلا" در باره آن تمرين و آزمايش كردهام يا نه؟
استاد تزونگ گفت : من هر روز در باره سه چيز خود را مورد امتحان قرار ميدهم:
1- آيا كارهايي را كه بعهده گرفتهام از روي وجدان بجا ميآورم يا نه؟
2- آيا در دوستي با ديگران بسخنان خود عمل ميكنم يا نه؟
3- آيا چيزهايي را كه بديگران ياد داده ام خود از آنها پيروي كردهام يا نه؟
استاد گفت: برخي ميتوانند « ين هوي » شاگرد مقلد را بي بهره از فهم و ادراك مستقل بشمارند. وقتي كه من با وي گفتگو ميكنم او با كمال سكوت گوش ميدهد و هرگز اعتراض نميكند و چيزهاي تازه نميپرسد، اما وقتي كه حال او را در نظر ميآورم ميبينم كه پس از شنيدن تعليمات، آنچه را كه شنيده است چندان تكرار و تعمق ميكند كه بالاخره به كنه آن ميرسد و آنرا كاملا" ميفهمد و ياد ميگيرد.
استاد گفت: اگر ميخواهي كسي را بخوبي بشناسي، ببين او چه ميكند و بعد تحقيق كن چه چيز او را بدان كار واداشته است. يعني علت و مسبب اصلي آن كار چيست و سپس دقت كن كه او با چه چيزها خوشحال و شاد ميشود. آيا با اين تحقيقات حقيقت آن شخص براي تو پنهان ميماند؟ هرگز حقيقت آن شخص براي تو پنهان نميماند.
استاد گفت: احكام و قوانين را فرا گفتن و درباره آنها فكر نكردن هيچ ارزشي ندارد در فكر كردن و ياد نگرفتن يعني عمل نكردن نيز مرد را خسته و ناتوان ميسازد.
استاد گفت: بر ضد عقايد و افكار باطل جنگيدن جز زيان و خسارت ثمري ديگر ندارد.
استاد به مريد «يو» گفت: ميخواهي كه معني حقيقي دانش را بتو ياد بدهم، آنچه را مرد ميداند بايد دانسته انگارد و آنچه را كه نمي داند بندانستن آن بايد يقين كند.
استاد گفت: در هر دهي كه ده خانواده دارد بطور يقين چند نفر ميتوان يافت كه در راستگويي و درستكاري با من برابر باشند. ليكن دشوار ميتوانند در شوق آموختن با من برابر بشوند.