اعتراض داشتم به حکومت پدر
اعتراض داشتم به تفنگ برنو
به ترکه های آلبالو
به ....
و روز را بلندتر می خواستم
یک شب او عصبانی شد
و فردای آن روز
مرا صبح خیلی زود از خواب بیدار کرد
که نباید می کرد
حالا،
من، سال هاست در خواب راه می روم.
رسول یونان
اعتراض داشتم به حکومت پدر
اعتراض داشتم به تفنگ برنو
به ترکه های آلبالو
به ....
و روز را بلندتر می خواستم
یک شب او عصبانی شد
و فردای آن روز
مرا صبح خیلی زود از خواب بیدار کرد
که نباید می کرد
حالا،
من، سال هاست در خواب راه می روم.
رسول یونان
با شعر و سیگار
به جنگ نابرابری ها می روم
من، دون کیشوتی مضحک هستم
که جای کلاهخود و سرنیزه
مدادی در دست و
قابلمه ای بر سر دارد
عکسی به یادگار از من بگیرید
من انسان قرن بیست و یکم هستم!
رسول یونان
تالاپ.
ماه بر بام خانه ام می افتد.
ادامه باران ها همیشه زیبا نیست
همین طور ادامه رویاها...
نیستی
و این شب سرد و غمگین
ادامه سرمه ای است
که تو به چشمانت کشیده ای...
رسول یونان
نه امپراتورم
و نه ستاره ای در مشت دارم
اما خودم را
با کسی که خیلی خوشبخت است اشتباه گرفته ام
و به جای او راه می روم
غذا می خورم
می خوابم و ...
چه اشتباه قشنگ و دل انگیزی!
رسول یونان
و سلامی...
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم
خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم
خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست
از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم
من نای خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم
دستی به سینه ی من شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم
زین موج اشک تفته و توفان آه سرد
ای دیده هوش دار که دریاست در دلم
باری امید خویش به دلداری ام فرست
دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم
گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز
صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم
در پناه حق![]()
Last edited by دل تنگم; 21-01-2008 at 04:01.
و سلامی
بیایید، بیایید که جان دل ما رفت
بگریید، بگریید که آن خنده گشا رفت
برین خک بیفتید که آن آلاله فرو ریخت
برین باغ بگریید که آن سرو فرا رفت
درین غم بنشینید که غم خوار سفر کرد
درین درد بمانید که امید دوا رفت
دگر شمع میارید که این جمع پرکند
دگر عود مسوزید کزین بزم صفا رفت
لب جام مبوسید که آن ساقی ما خفت
رگ چنگ ببرید که آن نغمه سرا رفت
رخ حسن مجویید که آن اینه بشکست
گل عشق مبویید که آن بوی وفا رفت
نوای نی او بود که سوط غزلم داد
غزل باز مخوانید که نی سوخت، نوا رفت
ازین چشمه منوشید که پر خون جگر گشت
بدین تشنه بگویید که آن آب بقا رفت
سر راه نشستیم و نشستیم و شب افتاد
بپرسید، بپرسید که آن ماه کجا رفت
زهی سایه ی اقبال کزو بر سر ما بود
سر و سایه مخواهید که آن فرّ هما رفت
و سلامی...
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کش که در جوانه گرفت
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت
در پناه حق
من رنگ سبزم
برگ درختم
گاهي لباسم
بر بند رختم
من سبز هستم
رنگ بهارم
هم پيش گلها
هم پيش خارم
من رنگ گوجه
رنگ خيارم
من رنگ برگم
رنگ بهارم.
شاعر : جعفر ابراهيمي(شاهد)
حیف!!
اما،من و تو،دور از هم،
می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پردلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست...
از مسیر این بام،
این صحرا،این دریا
پر خواهم کشید...خواهم مرد
غمم،تو،
این غم شیرین را باخود خواهم برد...
رها ... رها ...دلم تنگ است
برای خویشتن خویش دلتنگم
برای رها بودن
رها بودن از کالبد« بزرگ » بودن
دام تنگ است
برای بچگی کردنهای بی دغدغه
برای خنده های بی واسطه
برای لیز لیز خوردن های میان چهار راهها
برای دویدن هایی با تمام قوا
برای گوشه چشم نازک کردن بزرگترها
برای زمین خوردنهایی که به دنبالش سرزنشها بود و زانوی سوراخ شده
دلم تنگ است
برای لحظه ای بی پروا شدن
برای آغوش همیشه باز مادر
برای لالایی های شبانه اش
برای هدیه های کوچکی که زود شادمان میکرد
برای قهرها و آشتی ، با همبازیهای کوچه های بچگی
برای رقابت بر سر سکه های عیدی
برای انتظار پر شدن قلک های بزرگ
دلم تنگ است
آه !
دلم تنگ است برای کوچه های کودکی ام
آنجا که هر غروبش صفایی دیگر داشت
آنجا که با سر و صدای بچگی مان خواب را از چشمان همسایه ها میربودیم
چه زود تمام شد
کاش لحظه ای دوباره کودک میشدم
دلم برای تمام ثانیه هایش تنگ شده
میخواهم کودک باشم
رها
رها
رها ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)