یه توضیح قبل از گفتن سوتی امروز : ما یه همسایه ای داریم که یه مادر و پسر هستن. اسم پسره مجتبی و در نوع خودش اعجوبه ست. اینکه میگم اعجوبه شاید فکر کنید نابغه ای چیزی باشه ولی نه منظور من این بود که از بیخ این بشر داغونه... اینم بگم 24 سال سنشه و فکر کنم هنوز داره سوم راهنمایی میخونه. کلا مخش معیوبه. دیوانه نیست روانیه
.gif)
حالا اینا رو گفتم شاید با خودتون بگید این چه جور آدمیه بزارید چند تا مثال بزنم براتون از کاراش... مثلا یه بار مادرش رفته بود مسافرت و ما خونه اینا تلپ بودیم صبح شد سفره پهن کردیم صبحانه خوردیم. اومدیم سفره رو جمع کنیم یهو مجتبی داد زد نههههههه ... هر کی به سفره دست بزنه دهنشو سرویس میکنم. من حال میکنم سفره همینطوری باز بمونه. هر کاری کردیم راضی نشد گفت همینطوری باشه.... این یکی. . دومی اینکه یه بار دیگه خونه شون بودیم 4 5 نفر میشدیم داشتیم فیلم نگاه میکردیم. ما هممون دراز کشیده بودیم طوریکه پاهامون سمت تلویزیون بود. این مجتبی اومد از آشپزخونه دید جا نیست واسه این اومد به صورت افقی خوابید رو ما 4 نفر یعنی مثلا ما 4 نفر اینجوری بودیم |||| اون اینجوری بود --- هر چه قدر زدیمش پرتش کردیم اونور جا براش درست کردیم گفت نه من باید همینطوری فیلم ببینم ... سومی رو هم بگم ... یه بار یکی از دوستاش تازه از دوست دخترش یه ساعت گرون قیمت هدیه گرفته بود. من و مجتبی و چند تا از بچه ها همینطوری سر خیابون وایساده بودیم که این پسره اومد و با ما سلام علیک کرد. بعد به مجتبی گفت که این ساعت رو هدیه گرفتم و فلان قد قیمتشه.... مجتبی گفت راست میگی بده ببینم چجوریه... پسره هم باز کرد داد دستش این مجتبی هم یهو ساعت رو با تمام قدرت کوبید به دیوار فقط همینقدر بگم زن همسایه با خاک انداز جمعش کرد.... بزارید آخریش رو هم بگم تا این روانی رو بیشتر بشناسید . یه بار ماشین برادرش رو دودر کرده بود مثلا... حالا ماشین چی بود پیکان مدل 47 درب و داغون تازه اون هیچی به تمام بچه های کوچه هم گفته بود بیاید بریم دور بزنیم. خلاصه 7 8 نفری نشستیم تو ماشین من سمت در بودم در که کاملا باز بود یعنی خراب بود بسته نمیشد با یه دست درو نگه داشته بودم با یه دست دیگه گردن بغل دستی رو گرفته بودم که بعدا فهمیدم داشت خفه میشد چون من نصف تنم از پنجره ماشین بیرون بود نمیدیدم داره خفه میشه. خلاصه جونم براتون بگه با اون وضعیت اسفناک در حالیکه صدای نوار قادری تا آخر بلند بود و کیفیت در حد رادیوی ترانزیستوری رفتیم تو شهر.... منم که کلا بیرون ماشین بودم و همه دوست آشنا و رفیق مارو دیدن و مدتها سوژه بودیم. اونروز با اون وضعیت این آقا مجتبی یه حرکتی کرد که آبرومون کاملا رفت. 45 بار دور میدون اصلی شهر با ماشین چرخید هر چی اصرار کردیم آقا بی خیال شو ول کن نبود حالا با اون ماشین قراضه اون صدای نوار و ..... آخرش همه مغازه دارها تو پیاده رو ایستاده بودن و مارو به هم دیگه نشون میدادن .... خوب خیلی طولانی شد . با این مجتبی که آشنا شدید حالا سوتی رو مینویسم
سوتیش این بود که اون موقع ها تازه ساب سون اومده بودن و منم که خیلی حال میکردم باهاش و تمام زیر و بمش رو در آورده بودم ( توضیح اینکه ساب سون یه تروجانه که باهاش میتونی کنترل کامپیوتر قربانی رو در اختیار بگیری ) خلاصه ما فایل سرورش رو ساختیمو اومدیم تو نت... ای دیمو باز کردم دیدم چند نفری آن هستن. داشتم فکر میکردم کیو اغفال کنم که در همین حین دیدم مجتبی آن شد. با خودم گفتم خودشه
.gif)
با یه ای دی دختر بهش پی ام دادم. یه ربع طول کشید تا بفهمه که طرفش دختره... بعد از اینکه فهمید دیدم همش بوس و گل میفرسته
.gif)
هیچی نمی نوشتا فقط بوس میفرستاد ( میگم روانیه میگید نه ) بعد بهش گفتم میخوای عکسمو ببینی. گفت آره ... گفتم پس میفرستم برات. خلاصه فایل رو فرستادم و اون هم براحتی سیو و اجرا کرد و از اونجا که اصلا نمیدونست آنتی ویروس یعنی چی چه برسه به اینکه رو سیستمش نصب باشه همه چیز به خوبی پیش رفت. دقایقی بعد من کارم شروع شد
.gif)
اول یه اسکرین از صفحه دسکتاپش گرفتم بعد سی دی رامش رو میاوردم بیرون میدادم تو
.gif)
موس رو تکون میدادم و .... بعد یهو دیدم پی ام داد. نوشت خیلی خوشگل بودی عزیزم پشتش هم 50 تا بوس فرستاد. من دیدم نه این با این چیزا آدم بشو نیست زدم کلا سیستمش رو شات دان کردم.... خودمم دیس کانکت شدم. غروبش اومدم بیرون دیدم این مجتبی تکیه داده به دیوار و داره فکر میکنه. رفتم جلو دیدم داره زیرلب با خودش حرف میزنه. میگه : اگه عکس بود پس چرا هیچی نیومد. پس چی بود. چرا برق رفت سیستم خاموش شد... همینطوری داشت توهم میزد و از خودش سوال میپرسید.... گفتم مجتبی چی شده ؟ گفت برو دنبال کارت تو مسائل خصوصی من دخالت نکن
.gif)
.... تا چند روزی تو خودش بود....