دو میل بافتنی گرفته ام
برای شبهای بلند پاییزی
تا برایت شالی ببافم
وقتی کنار شومینه
روی صندلی می نشینم
شالت را
به رنگ سرنوشتمان
خواهم بافت
سیاه
با گره هایی کور
نمی دانم
در کدامین زمستان
آن را به دور گردنت
خواهی پیچید
ولی امیدوارم
گرمت کند
!امیدوارم
دو میل بافتنی گرفته ام
برای شبهای بلند پاییزی
تا برایت شالی ببافم
وقتی کنار شومینه
روی صندلی می نشینم
شالت را
به رنگ سرنوشتمان
خواهم بافت
سیاه
با گره هایی کور
نمی دانم
در کدامین زمستان
آن را به دور گردنت
خواهی پیچید
ولی امیدوارم
گرمت کند
!امیدوارم
کوله بارت را که پر کنی از فراموشی
درست مثل این است که رفته باشی توی دم و دستگاه خدا
دکمه ی >> را زده باشی
زمان را برده باشی برده باشی
تا
دوباره باران بزند
چله ی مرداد
خورشید که غـــــــروب میکرد دلم گرفت
ولی جایی دگر، کسی با طلوعش خندید
م. آریو
قوطی خالی رنگ سبز ...
نقاشیم / قد دلتنگی شماست
جوش خورده حِس من به آسمان
که ریگ میشوید مدام؟
پشت کفش مات من
چند پُتکِ مات الهام :
دوست داشتنم وسط
خِرت و پِرتهای عاشقانه هم ...
جفت هشت دل / بند بند خشت
بسکه من کوهِ درد ...
کوه به کوه ... / پس ... آدم شدهاید؟
پای این خیال خام
آنقدر خیس خوردهاید که
حدسهایتان گیر میکند
روی زخم شعر بیدلیل
(من که ترک عادتم !!!) / نمک نریز!
کم کَمَک
کار این بوم هم تمام میشود
ولی مگر
رنگ چشمهایتان / سبز نیست؟
تو می توانی
همینطور که روزهای زوجت را
روی تخت هیچ نفره ات دوش می گیری
خاطرات قهوه ایم را سر بکشی
و
هیچی شاعرانه غزلهایم را به چالش بکشی
بی آنکه لازم باشد
حتی لحظه ای
به ازدحام خیابانهای این شهر زل بزنی
و منتظر کسی شوی
که هرگز نخواهد آمد
حتی خیلی دیر !!!
شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند ؟
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سبز ده گره می زنم
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های خیس کودکی باشد
کشیدم از جگر آهی
تو میآیی تو میآیی
زمستان دلم گل کرد
به لبخند شکوفایی
تو ای بانوی رویایی
من .
.. او ...
(ما)
(. من. )
اين بود عشق ...
کفشی خریده ام
نه برای رفتن
برایت می فرستم
که برگردی
ميخواستم دنيا را عوض كنم
دنيا عوض شد
اما كار من نبود
ميخواستم انسان را دگرگون كنم
انسانها دگرگون شدند
نه آنگونه كه من ميخواستم
حالا ديگر
فقط ميخواهم
تو را نگهدارم
همانگونه كه بودي
بي هيچ تغييري
پيچيده در روياهاي كاغذيام
و تو
ميدانم
عوض نخواهي شد
همانگونه كه بودي گريزپا
پرطغيان و تغيّر
ويرانگر
رودخانهي آتش
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)