ای مرا باشور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
ای مرا باشور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
دوست داشتن
درد است
نه دردی که از پای بیفکند .
دوست داشتن
زخم است
زخمی که انسان
با دست خویش بر قلب میزند .
جریانی تند و دائم
از مبداء تا مقصد
دوست داشتن
فریاد همیشگی قلبها است
و دردی است
که مرحمش
درد است !
---------- Post added at 08:25 AM ---------- Previous post was at 08:21 AM ----------
که تنهایم .
تنهای تنها .
همه ستارگان آسمانم
به خاک افتاده اند
و تنهائی مرا
بی انتهائی آسمان
معیار نیست .
تو رفتی
من ماندم
و غم .
و تنهائی
در برابر من
به زانو نشست !
با توام ، با تو که دستت
دست دنیا ساز رنجه
با توام با تو که بغضت
معنی آواز رنجه
اگه یخ باد ستمگر
پی قتل عام برگه
اگه این باغ برهنه
باغ تاراج تگرگه
اگه بی پناهی گل
رنگ بی پناهی ماست
دستتو بذار تو دستم وقت پیوند درختاست
رو تن سخت درختا
بنویس و دوباره بنویس
که شکست یک شقایق
مرگ باغ ، مرگ بهار نیست .....
![]()
بگذارکه همسایه های ساکت مان
نام توراندانند
همین زلال زرد روسری
برای پچ پچ هزارساله ی آنان کافی ست
همان بهترکه نام تودر لابه لای ترانه هانهان باشد
همان بهترکه ازمیان واژه هابدرخشی!خورشیدک من
مثل درخشش فانوس ازفراسوی فاصله ها
مثل درخشش ستاره ازپس پرده ی پشه بند
پشه بند
تابستان
کودکی
آه!همان بهترکه نام تو درلا به لای گریه هانهان باشد
یغماگلرویی
Last edited by a@s; 25-04-2010 at 11:37. دليل: درج نام شاعر
به آنکه حتی دشنه اش را عاشقم چون دوستت می دارم
حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
من می سوزم
پاییز از حوالی حوصلهات که بگذرد
من زرد می شوم
روسری زردت که از کوچه عبور میکند
عاشق می شوم
و تا کفش های رفتنت جفت می شوند
غریب میمانم
و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو
من سبز میمانم
که نیلوفرانه دوستت می دارم
نه ماننده مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که ارث بردهاند
با طعم غریزه نشخوار می کنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت می دارم
![]()
حلقه زده است تاریکی
دور چشمت
حلقه زده است شفق
دور لبت
حلقه زده اند حلقه های بندگی
دورتادور
انگشتت
ای لکاته خواب های من
***
صبح ها وقتی در برزخ نبودت
تو را صدا می کنم
باز آرزو می کنم:
«کاش کابوس می دیدم و صبح
از دستت نمی دادم»
![]()
ای مهربانتر از برگ
در بوسههای باران
بیداری ستاره
در چشم جویباران
آیینهی نگاهت
پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت
صبح ستاره باران
بازآ كه در هوایت
خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت
از سنگ كوهساران
ای جویبار جاری
زین سایه برگ مگریز
كاین گونه فرصت از كف
دادند بیشماران
گفتی به روزگاری
مهری نشسته گفتم
بیرون نمیتوان كرد
حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت
ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان
سر خیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار
بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را
زین گونه یادگاران
وین نغمهی محبت
بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست
آواز باد و باران
فریاد – شعر از محمد رضا شفیعی كدكنی – با صدای محمد رضا و همایون شجریان بشنوید!
خیلی سخته یه غریبه با دلت یه وقت بشینه
بعد بگه که چشماش نمی خواد تورو ببینه
خیلی سخته واسه اون بشکنه غرورت
اما اون نخواد بمونه همیشه سنگ صبورت
اگه من شاعرم شعرم تو هستی
اگه من عاشقم عشقم تو هستی
اگه من یه کتاب کهنه ام
بدان زیبا ترین برگش تو هستی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)