پروانه نمی میرد چون که گل به بغل دارد
این سینه نمی میرد چون یاد تو را دارد...
پروانه نمی میرد چون که گل به بغل دارد
این سینه نمی میرد چون یاد تو را دارد...
می دانم از دلتنگی عاشق ترم
یا از عاشقی دلتنگ تر
فقط می دانم درآغوش منی
بی آنکه باشی
و رفته ای بی آنکه نباشی...
دیگه دنیا واسه من تاریکه
زندگی کوره رهی تاریکه
آخر قصه من نزدیکه
این منم از همه جا وا ماانده
از همه مردم دنیا رانده
رانده و خسته و تنها مانده
عشق بی غم توی خونه
خنده های بچه گونه
بدلم شد آرزو
بازی عشقمو باختم
کاخ امیدی که ساختم
عاقبت شد زیر و رو
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم
ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم
يه روزي قدرمو ميدوني كه ديره روزي كه كسي سراغت رو نميگيره
يه روزي ميدوني من كيو چي بودم روزي كه از نبودنم غصت ميگيره
باشه خوبم ، از كنارت ساده ميرم با وجود اينكه ميدونم ميميرم
به خدا ، قدرم رو ميدوني يه روزي روزي كه از تو جدا ميشه مسيرم
قدرم رو ميدوني يه روز يادم ميفتي شب و روز
صدام تو گوشت ميپيچه مثل يه آه سينه سوز
حسرت يك لحظه نگام دلتنگ ميشي بد جور برام
اون روزا دور نيست به خدا حتي به خوابت نميام
يه روزي قدرمو ميدوني كه ديره اسم من از توي لحظه هات نميره
ديگه نيستم اون شباي پر ستاره وقتي كه دلت بهونم رو ميگيره
اما اون روز رو خدا كنه نباشم نشنوم از رفتن من غصه داري
من ميبينم اون شبايي رو كه ديگه واسه گريه شونه هام رو كم بياري
ما سه نفر بودیم.
تو که عاشق غروب شدی، رفتی و رفتی تا به خورشید رسیدی و سوختی
من که عاشق موج شدم، رفتم و رفتم تا در عمق آبی دریا گم شدم
او که زیر سایه ی درخت خوابید، رویای آفتاب و دریا دید و رستگار شد
و ما هم سه نفر بودیم
او رفت و او رفت ومن تنها شدم
عطرت بی خودم از خود نمی کند
شبت رامم نمی کند
حالا که رفته ای
خاطراتت به هیچ کاری نمی آیند
دیوانه شده ام این روزها
گفتم رفته ای؟
مگر آمده بودی؟
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
شب را شوم می پندارم واز تاریکی اش می گریزم واز بلورهای سیاهش متنفرم در
حالی که جز شب کسی همدم صبح بی روحمان نخواهد بود چشمان بی جانمان
آنقدر به تاریکی خیره خواهد شد که روشنایی را از یاد خواهد برد در دل تنگ خاک
فریاد در گلو خفه شده را در هجوم ثانیه ها فدای دردهای کهنه خواهم کرد شاید که
رهگذرانی چشم بر در خانه ساکت وسرد ما بیفتد وهر چند به ترحم یادکند با که
شاید دل خاک شکاف بردارد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)