گفتا: که می زند دَر؟ گفتم: منم غلامت.
گفتا: چه خواهی از من؟ گفتم: فقط سلامت.
گفتا: چه خواهی کردن گر از تو رخ بتابم؟
گفتم: که صبر ایوب, تا لحظه ی قیامت.
گفتا: که همره تُست٬ کز مرگ نیست باکت؟
گفتم: خیا لت ای مه, داد ست استقامت.
گفتا: که راه بنمود تا قصر شاهی من؟
گفتم: که عطر زلفِ پیچانِ مشکفامت؟
گفتا: که دامنِ تر داری ز اشک دیده؟
گفتم: که زردی رُخ می با شدم علامت.
گفتا: چراست خالی دستت به درگه من؟
گفتم: گدای حُسنم کم کن مرا ملامت.
گفتا: برای وصلم باشد تو را چه عزمی؟
گفتم: وفا ز بنده, عدل از تو بی غرامت.
گفتا: تو را چه خوشتر از نقل و صحبت من؟
گفتم: به رقص آیم چون بشنوم کلامت.
گفتا: کجاست" واهِب" کز من خبر ندارد؟
گفتم: که بی خود از خود٬ از چاشنی جامت.