وقتی اینجایی
با تو رو یا می بینم
وقتی پیش من نیستی
رو یای تو را می بینم
پس زمانی سپری نمی شود
بدون تو
وقتی اینجایی
با تو رو یا می بینم
وقتی پیش من نیستی
رو یای تو را می بینم
پس زمانی سپری نمی شود
بدون تو
كيستي كه من اين گونه به اعتماد
نام خود را
با تو ميگويم
كليد خانهام را
در دستت ميگذارم
نان شاديهايم را
با تو قسمت ميكنم
به كنارت مينشينم و بر زانوي تو
اين چنين آرام
به خواب ميروم.....
اگر دریای دل آبی ست
تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست
تویی معنای دنیایش
تو یعني دسته ای گل را
زآنسوی افق چیدن
تو یعنی پاکی باران
تو یعنی لذت دیدن
تو یعنی یک شقایق را
به یک پرواز بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب
به زیبایی درخشیدن
تو یعنی مثل نیلوفر
همیشه مهربان بودن
تو یعنی باغی از مريم
تو یعنی کهکشان بودن
اگر یک آسمان دل را
به قصد عشق بردارم
میان عشق و زیبایی
ترا من دوست می دارم
شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم
خانه به خانه، در به در، جسـتمت و نیافتم
بر دل من ز بس که جا، تنگ شد از جدائـــــــــیت
بی تو به دست خویشتن سینه ی خود شکافتم
از تفِ آتش غمم، صد ره اگر چه تافتی
آینهسان به هیچ سو، رو ز تو برنتافتم
آه که تار و پود آن، رفت به باد عاشـــــــــقی
جامه ی تقوی ای که من در همه عمر بافتم
يك ره از او نشد مرا، كار دل حزيـــــن روا
"هاتف" اگر چه عمرها، در ره او شتافتم
آب، نان، آواز - با صدای همايون شجريان بشنويد!
Last edited by MJNeghabi; 22-04-2010 at 13:57.
گورستان، آن جا آرامگاه من است
در آنجا،سکوت،ساز دلنواز مرگ را با پنجه ی باد
در مایه ی تنهایی می نوازد
و زمین آبستن راز های پنهان
و من آرام با رویای گرمی بخش پوسیدن
ز پشت شیشه ی سنگی
می بینم و می فهمم آنان را
چه مضحک گریه رویانی
همه داد وهمه شیون
همه افسوس، همه غوغا
ولی فردا
چه مضحک گریه رویانی
دورویی، زیرکی از چهره ی هر یک تو می خوانی
و می بینم ز پشت شیشه ی سنگی
غبار آلود آن دنیای پر نکبت
که از دود خیانت آسمانش تیره گردیده
و می بینم ز پشت شیشه ی سنگی
من آن طفل عریان را
که بر خرمای هفتم خیره گردیده
فلانی همچو بختک
روی سنگم پهن افتاده ،می نالد چرا رفتی!
ومن باز از پس آن شیشه ی سنگی
تماشا می کنم قلب سیاهش را
و می خوانم کتاب پر گناهش را
جبین بر سنگ بفشردم
سکوت خویش را هرگز به دنیایی نخواهم داد
زندگی زیباست
آرامش نگاه تو
لحظه ها را پر می کند
با تو من دیروزها را
به قعر فراموشی می سپارم
و فردا ها را به آغوش می پذیرم
ای شهر زندگی
با من باش وبگذار که
بودن را لمس کنم
آری نگاه تو
هم چو دریای طوفان زده
مرا به کام می کشد
و هر بوسه ات
شهابی ست در آسمان عشق من
با من باش ای عزیزترینم
و بگذار که بودن را دوباره
احساس کنم
چه پنهان است درون قطره ای اشک؟
تمام آ رزوهای جوانی بخت برگشته
که در زندان دژخیمان به زنجیراست
طنین جان گداز از درد
صدای ترکش و دشنام آ ن نامرد
چه پنهان است درون قطره ای اشک؟
صدای ناله بیوه زنی تنها
سکوت دار،رگبار مسلسل ها
صدای مرگ در تاریکی شبها
چه پنهان است درون قطره ای اشک ؟
فغان کودکی مظلوم
که از جور زمان نالد
ولی در دل به باب خویش میبالد
که او آ زاده مردی پاک ایمان بود
چه پنهان است درون قطره ای اشک ؟
صدای من، صدای ناله های من
درون اشک، من پنهان بسی بغض کهن دارم
و با هر قطره ای صدها سخن دارم
بدان! هر قطرۀ اشکی
کتابی از شکایتهاست
فرو ریزد ز هر چشمی
که دریای حکایتهاست
چه پنهان است درون قطره ای اشک؟؟؟
مینویسم٬ می نویسم از تو
تا تنِ کاغذِ من جا دارد
با تو از حادثهها خواهم گفت
گریه این گریه اگر بُگذارد
گریه این گریه اگربُگذارد
با تو از روزِ اَزَل خواهم گفت
فتحِ معراجِ ازل کافینیست
با تو از اوجِ غزل خواهم گفت
می نویسم همه ی هق هقِ تنهاییرا
تا تو از هیچ به آرامشِ دریا برسی
تا تو در همهمه٬ همراهسکوتم باشی
به حریمِ خلوتِ عشق تو تنها برسی
می نویسم همه ی باتو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن بِبَری
تا توتکیه گاهِ امنِ خستگی ها باشی
تا مرا باز به دیدارِ خودِ من ببری...
درست برعکس من
تو بی وفایی
.
.
.
بار عاشقی جهان سبک شده است
از وقتی که دیگر
دوستت ندارم
.
.
.
وای که "دوستت دارم"
چه ظرفیتی دارد برای دروغ بودن
پروانه دلم هر دَم
به پنجره اتاق, دلتنگی ام می زند بی تاب.
و اتاق
هر دَم
تنگتر
می شود.
با سنگ, دلتنگی در سینه
می نشینم
و پروانه ام را نوازش می دهم.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)