حرفهای زیادی بلد نیستم
من تنها چشمان تو را دیدم
وگوشه ای از لبخندت
که حرفهایم را دزدید
از عشق چیزی نمی دانم
اما دوستت دارم
کودکانه تر از آنچه فکر کنی
می خواهم امروز از تو بنویسم
حتی اگر دیر شده باشد. . .
رضا صالحی
حرفهای زیادی بلد نیستم
من تنها چشمان تو را دیدم
وگوشه ای از لبخندت
که حرفهایم را دزدید
از عشق چیزی نمی دانم
اما دوستت دارم
کودکانه تر از آنچه فکر کنی
می خواهم امروز از تو بنویسم
حتی اگر دیر شده باشد. . .
رضا صالحی
فقط یک گام دیگر مانده تا پای بلند دارکمی آهسته تر شاید........نه!محکم تر قدم برداربه شدت خسته ام از خودبه سختی خسته ام از توبیا ای جان ناقابل بیا دست از سرم بردارخدا می داند ای مردم دلم چون ساقه ی گندمنمی رقصد به جز با گل نمی میرد به جز با خارنه با من نسبتی دارم نه از اقوام انسانممرا از من بگیر و دست موجودی دگر بسپارخودت بنشین قضاوت کن اگر تو جای من بودیچه می گفتی به این مردم چه می کردی به این دیوارخدایا گر چه کفر است این ولی یک شب از این شب هافقط یک لحظه- یک لحظه- خودت را جای من بگذار
گفتمش بی توچه می بایدکرد؟عکس رخساره ماهش را دادگفتمش همدم شبهایم کو؟تاری از زلف سیاهش را دادوقت رفتن همه را می بوسیدبه من ازدور نگاهش را دادیادگاری به همه دادوبرفتبه من اما انتظار سرراهش راداد...
دیروز
چون دو واژه به یک معنی
ازمادونگاه
هریک سرشاردیگری
اوج یگانگی
وامروز
چون دوخط موازی
درامتدادیک راه
یک شهر یک افق
بی نقطه تلاقی ودیدار
حتی درجاودانگی
دستهايت تكيه گاهم بود و نيست
عشق تو پشت و پناهم بود و نيست
حيف! آن وقتي كه عاشق شد دلم
چيز سبزي در نگاهم بود و نيست
عشق اين سرمايه بازار دل
آب اين روي سياهم بود و نيست
ياد آن ايام مشتاقي بخير
عاشقي تنها گناهم بود و نيست
هر جا که بزم است و
زنم جام را به جام
در گوش من صدای تو گوید
که نوش نوش
اشکم دود به چهره و
لب می نهم به جام
شاید روم زهوش ...
باور نمیکنی که بگویم حکایتی:
آن لحظه که جام بلورین به لب نهم
در ساغر منی ...
در خاطر منی ...
تمام ناتمام من ،باتوتمام می شود
شاعربی نام ونشان،صاحب نام میشود
تمام نه،تمام نه،که جام ناتمام لب ریخته ام
تمام نه ،تمام نه ، که ناتمامی ازتوآویخته ام
تمام من به نام تو شعردوباره میشود
بندسکوت کهنه ام،دوباره پاره میشود
دراین حریرخانگی،روی ترانه شسته ام
تمام خون من شبی،پرازستاره میشود
ازتوبراین ترانه ها،نورستاره میچکد
براین بلندبیصدا،غزل دوباره میچکد
تمام ناتمام من ،باتوتمام می شود
شاعربی نام ونشان،صاحب نام میشود
چشمانی کشیده
پشت آبشار سیاه مو
بلند می ریزد.
کوتاه نمی آیی
که تمامی شبهایم
درسفیدی تنت
روشن شود!؟
برای این آغوشم فکری بکن
فرشته من!
تا لا اقل با صدایت عشقبازی کنم.
که هرم نفسهایت روی بازویم
شنیده شود.
حالا که بر سینه نازتو
نرم خزیده می شوم٬
گرمای هر کلمه را٬
به تعداد عطر وحشی تنت٬
بوسیده می شوم!
چشمان من هیچوقت بیهوده
گریه نکرده بود٬
مگر که قطره ها یش
از تبخیر خیال تو ابری شد!
برای این آغوش سرد
فکری بکن
فرشته من!!!
---------- Post added at 10:33 AM ---------- Previous post was at 10:31 AM ----------
تا شب چشم تو در بیشه ی رویا رویید
صبحِ تصویر تو در قاب تماشا رویید
طرح چشمان تو در باغ خیالم گل کرد
یک بغل آینه در ذهن معما رویید
اشکها٬ قصه تنهایی من را خواندند
واژه در واژه اش اندیشه ی دریا رویید
باز بر شانه ی تردید نگاهت دیدم
کوهی از شاید و اما و اگرها رویید
شور شیرین لبت در سر من افتاده است
تا که بر نخل لبت بوسه ی خرما رویید
بوی پیراهن تو مصر دلم روشن کرد
داغ خورشید تو بر قلب زلیخا رویید
تا مسیحا نفست جان به نسیمی بخشید
مریم روح تو هر گوشه ی صحرا رویید
اشکِ پای غزلم گریه ی خوشحالی بود
تا به لبهای تو گلخنده ی امضا رویید
تو چشمات مال من نيست و
نگات دنبال من نيست و
چشات و دزدكي ديدم
تو قهوه ت فال من نيست و
نم دوني ديگه حالي
توي احوال من نيست و
نمي دوني
تو از من دلخوري اما
اينا اشكال من نيست و
نه تو نه هيچ كس ديگه
تو استقبال من نيست و
نمي دوني
تو قلب تو ديگه جايي
واسه امثال من نيست و
يه ذره دلخوشي حتي
توي اقبال من نيست و
بهارش اينجوري باشه
نه امسال سال من نيست و
نمي دوني
نمي دوني نمي دوني
تو چشمات مال من نيست و...
نمیشناسمت!
ندیده ام تو را!
نه ، هیچ جا
تو کیستی؟
چرا نمیرسد دلم به پای تو!؟
ولی تو هی سکوت می کنی، فقط سکوت آه
تمام شبفقط شنیده ام
خدا خدای تو!
ولی هنوز هم دلم پر از ترانه میشود
و پلک پنجره عجیب می پرد برای تو
---------- Post added at 03:58 PM ---------- Previous post was at 03:57 PM ----------
وابستگیساده دلی، بین خطوط گریزان باورهایم سراغ دارم
همهمهء سنگینی ، کهموم می شود
و می پوشاند لاله های تازه شکفتهء گوش هایم را
اندکیمی گذرد که گوش دادن را آموخته ام
گوش دادن به عبور این قدم هایسنگین که فقط می گذرند
گذر، گذر...
فشار دادن ناخن هایم بربازوهای خنک اش
ماندن من، حل شدن گرماگیر حوادث است
گذر من فقطیک گذر تاریک است
یاد گرفته ام در تاریکی گوش فرا دهم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)