ياران وصال لاله آفرين رفتند
با ذكر حسين راه آئين رفتند
بودند در اين حماسه رهپوي وصال
هرچند شكسته بال و خونين رفتند
به یاد شهدا انفجار حسینیه رهپویان
ياران وصال لاله آفرين رفتند
با ذكر حسين راه آئين رفتند
بودند در اين حماسه رهپوي وصال
هرچند شكسته بال و خونين رفتند
به یاد شهدا انفجار حسینیه رهپویان
در انتهای کوچه ی شب زیر پنجره
قومی نشسته خیره به تصویر پنجره
این سوی شیشه شیون باران و خشم باد
در پشت شیشه بغض گلوگیر پنجره
قیصر امین پور
Last edited by Miss Artemis; 13-05-2010 at 12:07.
هرگز نخواب کورش. دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد.
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد.
کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست.
حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد.
دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت.
رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد.
روز وداع خورشید،زاینده رود خشکید.
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد.
بر نام پارس دریا،نامی دگر نهادند.
گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد
"دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست"
کور و کرید و شمع و بیابان مثالتان
از خط و خال خسته ام از بس که دیده ام
خاری ز خطتان و خیانت ز خالتان
خون غزل حلال و به مسلخ سپرده ام
وزن و ردیف و قافیه را با قتالتان...
احسان کاوه
نور عرفان از دلت بيرون کندلقمهي ناني که باشد شبهه ناک
در حريم کعبه، ابراهيم پاکور بود از شاخ طوبي آتشش
گر، به دست خود فشاندي تخم آن
ور به گاو چرخ کردي شخم آن
ور، مه نو در حصادش داس کرد
ور به سنگ کعبهاش، دست آس کرد
ور به آب زمزمش کردي عجين
مريم آيين پيکري از حور عين
ور بخواندي بر خميرش بيعدد
فاتحه، با قل هوالله احد
ور شدي روحالامين هيزم کشش
ور تو برخواني هزاران بسمله
بر سر آن لقمهي پر ولوله
عاقبت، خاصيتش ظاهر شود
نفس از آن لقمه تو را قاهر شود
در ره طاعت، تو را بيجان کند
خانهي دين تو را ويران کند
درد دينت گر بود، اي مرد راه!
چارهي خود کن، که دينت شد تباه
از هوس بگذر! رها کن کش و فش
پا ز دامان قناعت، در مکش
گر نباشد جامهي اطلس تو را
کهنه دلقي، ساتر تن، بس تو را
ور مزعفر نبودت با قند و مشک
خوش بود دوغ و پياز و نان خشک
ور نباشد مشربه از زر ناب
Last edited by SevenART; 13-05-2010 at 14:02.
بی وضو زائر این خاک نباید! چه کسی
گفته این قوم نجس را که زیارت ، آزاد؟
الغرض معنی آزادی اگر این باشد
وقت آن است بگوییم اسارت آزاد
میلاد عرفان پور
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
خیام
Last edited by معرق; 13-05-2010 at 14:44.
تنها گذشت و يکقدم از پي نرفتمش
پايم ز بس که در وحل اضطراب بود
محتشم کاشانی
دهتوانی بیخهیه ئهستۆم گوریسی دار
ئهوه شانازییه بۆ من
بهوهی ناکوژی ئیمانم ئهوه سهربهرزییه بۆمن
وهره جهلاد
وهره ئهی دوژمنی بێداد
دفتر دانش ما جمله بشوييد به مي
که فلک ديدم و در قصد دل دانا بود
از بتان آن طلب ار حسن شناسي اي دل
کاين کسي گفت که در علم نظر بينا بود
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)