آن مرد
كه در كوچه پس كوچه هاي خالي دلم
چون باد مي پيچيد
و در سكوت جاده ها
آواز تنهايي را زمزمه مي كرد
مردي از تبار عشق بود
مردي از جنس انتظار ...
من نشاني از تو ندارم..
اما نشانيم را براي تو مينويسم..
در عصر هاي انتظار به حوالي بي كسي ام قدم بگذار
خيابان غربت را پيدا كن
و وارد كوچه هاي تنهايي شو ..
سپس در كلبه را باز كن ..
مرا خواهي ديد
با بغضي كويري
كه غرق اشك
پشت ديوار ها نشسته ام..............