سالهای جنون من تمام شد
آن شوریدگی و دیوانگی های من تمام شد
سالها طول کشید تا فهمیدم
تو دیگر به من ربطی نداری !
سالهای جنون من تمام شد
آن شوریدگی و دیوانگی های من تمام شد
سالها طول کشید تا فهمیدم
تو دیگر به من ربطی نداری !
ما دوتن مغرور هردو از هم دور وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازش بار بیش از این در من صبوری نیست
بی تو من تنهای تنهایم من به دیداره تو میایم
آسمان بارانیست ؛ همگی میگذرند ، چتر دارند به دست ، تا نبارد باران بر سر و صورتشان اما ... من تنها و رها گام بر می دارم بی چتر و به تو می اندیشم ...
هنوز مانده ام در همان مکانی که اولین بار با هم آشنا شدیم
منتظرم، همانجا که دلم را بردی
مانده ام بر سر عهدی که با تو بستم
پایان لحظه های اشک و انتظارم در دستان توست
می خواهم دستانت در دستانم باشد و
در کنارت بمانم تا آخر دنیا
ﭼـﻪ ﮐَﺴـﯽ ﮔُﻔـﺘﻪ ﮐﻪ ﻣَـــــــﻦ ﺗَﻨــــﻬﺎﯾَﻢ؟ ...!
ﻣَـــــــــﻦ،
ﺳُﮑـﻮﺕ،
ﺧـــــــﺎﻃِﺮﺍﺕ،
ﺑُﻐـــــــﺾ،
ﻭ ﺍَﺷــﮏ،ﻫَﻤـــﯿﺶـــﻪ ﺑﺎ ﻫَﻤﯿـــــــﻢ !!...
ﺑِﮕُــــــــﺬﺍﺭ ﺗَﻨـﻬﺎﯾــﯽ ﺍَﺯ ﺣَﺴــــﻮﺩﯼ ﺑِﻤﯿـﺮَﺩ
شبی پرسیدمش با بی قراری
به غیر از من کسی رو دوست داری ؟
میان خنده هایش اشک شد جاری
میان گریه هایش گفت .....آری
غمگینم همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر میکند که چگونه بمیرد؟
گرسنه و آزاد
یا سیر و اسیر
بــــــــــه مَن مجوزچـــــــــــاپ نمی دهند.میگویندداستانی کـِه نوشته ایقابلباورنیست.امامن فقط خاطراتَــــــــــم رانوشتمـ
نخست ثانیهها
کمی بعد
دقیقهها
ساعتها
روزها ...
به خودت که میآیی
میبینی
سالهاست
درد میکشی وُ
چیزی حس نمیکنی
چه تفاوت عمیقیست
بین تنهایی قبل از نبودنت
و تنهایی پس از نبودنت.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)