آي از در آنکه در چنين باغ
آيي و زدائي از دلم داغ
با من به مراد دل نشيني
من نارون و تو سرو بيني
نظامی
آي از در آنکه در چنين باغ
آيي و زدائي از دلم داغ
با من به مراد دل نشيني
من نارون و تو سرو بيني
نظامی
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
سعدی
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
دولت عشق بین که چون ، از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت می شکند گدای تو
...
وای که در عزای عشق ، کشته شد آشنای عشق
ایرج جنتی عطایی
قيامت که بازار مينو نهند
منازل به اعمال نيکو دهند
.
.
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنيمت شمر پنج روزي که هست
.
.
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باري دمي چند فرصت شمار
سعدی
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
حا فظ
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
.....
یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم/هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین/صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری/از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم/چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود/گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای، چابکتر از پروانه ای/رقصم بر بیگانه ای، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من/منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
Last edited by Dew Drop; 10-05-2010 at 23:22.
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا بند قبا باز کنی صــــــبح دمیده ست!
صائب
تو را گر دوستی با ما همين بود
وفای ما و عهد ما همانست
بدار ای ساربان آخر زمانی
که عهد وصل را آخر زمانست
سعدی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)