تبلیغات :
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 431 از 638 اولاول ... 331381421427428429430431432433434435441481531 ... آخرآخر
نمايش نتايج 4,301 به 4,310 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #4301
    پروفشنال iAR11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    Heart of Time
    پست ها
    570

    پيش فرض

    تو در تمام دلتنگی‌هایم

    همیشه جاری هستی

    این منم که لکنت دارم ....

    هی زنده می‌شوم

    هی می‌میرم

  2. 5 کاربر از iAR11 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #4302
    پروفشنال iAR11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    Heart of Time
    پست ها
    570

    پيش فرض

    هنوز هم وقتی صدایت را می‌شنوم

    می‌میرم

    هنوز هم وقتی

    تو را با آن لباس‌های ساده‌ات می‌بینم

    عاشقت می‌شوم

  4. 4 کاربر از iAR11 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #4303
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    مرگ
    راه حل خوبی است
    برای اينکه بدانم
    دوستم داری
    يا نه!؟

    safeye-aval.blogfa

  6. 7 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4304
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض

    لطفا بیا
    دیوانگی‌ ام را قرار است اعتراف کنم
    کنج همین دل
    زیر این شاخه تازه نوک زده
    روی همین چمن سبز خیس از شبنم صبح
    کنار همان سنگ‌های رنگی

    دستانت را شاهد می‌خواهم

  8. 10 کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #4305
    پروفشنال iAR11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    Heart of Time
    پست ها
    570

    پيش فرض

    دست‌های خالیت

    آنچنان که می‌اندیشیدم خالی نبودند


    تو برایم سکوت آورده بود

    با یک کف دست نوازش

  10. 3 کاربر از iAR11 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #4306
    داره خودمونی میشه b@ran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    پست ها
    129

    پيش فرض

    شبی که برف تا زانو بود
    ماجرای من آغاز شد
    از سر میز شام کشیدندم
    توی ماشین پلیس تپاندند
    درون قطاری هلم دادند
    در اتاقی محبوسم کردند
    سه روز پیش ، نه سال از آن روز گذشت .
    در راهرو مردی روی برانکارد
    با دهانی باز
    با اندوه سالیان دراز میله ها روی صورت
    می میرد
    ابتدا هفتاد و شش روز
    ستیز با سکوت پشت در های بسته
    بعد هفت هفته در کشتی .
    با این همه از پا در نیامدم ....

    چهره بیشترشان فراموشم شده است
    ـ تنها یک دماغ بسیار گنده یادم هست ـ
    در حالیکه چندین بار مقابلم صف کشیدند
    وقتی حکم را خواندند
    همگی یک نگرانی داشتند
    مبادا قاطع جلوه نکنند
    که نکردند
    شبیه همه چیز بودند جز آدم
    مثل ساعت دیواری ِاحمق کله خر
    غمگین و ترحم آور
    مثل دستبند زنجیر ...

    شهری بدون خانه ها و خیابان ها
    خروارها امید ، خروارها اندوه
    همه چیز دور در غبار ...

    من در دنیای ممنوع زندگی می کنم
    بوئیدن گونه دلبندم ممنوع
    نهار با فرزندان در یک سفره ممنوع
    همکلامی با مادر و برادر مممنوع
    بستن نامه ای که نوشته ای
    یا نامه سربسته تحویل گرفتن
    ممنوع
    خاموش کردن چراغ، آنگاه که پلک هایت به هم می آیند
    ممنوع
    اما چیزهای ممنوعی هم هست
    که می توانی گوشه قلبت پنهان کنی
    عشق ، اندیشه، و دریافتن .

    مردی روی برانکارد مرده است
    بیرون می برندش
    دیگر نه امیدی ، نه اندوهی
    نه نان ، نه آب
    نه آزادی و نه زندان
    و نه گربه ای که بنشیند و به تو خیره شود .
    همه چیز تمام شد .

    اما من ...
    هنوز عاشقم ، می اندیشم و می فهمم
    خشم درمانده ام هنوز وجودم را می خورد
    و از سر صبح ، درد کبدی که با من بود
    هنوز ادامه دارد ...

  12. این کاربر از b@ran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #4307
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    مرد

    در حالي كه

    از مزرعه شخم خورده مي گذشت

    گفت :

    كاش بچه اي داشتم

    جلوي من راه مي رفت

    و سگي كه از پشت سرمان مي آمد

    كاش

    ميان نيزاران راهي پيدا كرده

    به دريا مي رسيديم

    اما آه

    تا وقتي كه نه بچه اي هست و نه سگي

    رسيدن به دريا چه ارزشي دارد؟!

  14. #4308
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    زندگي

    ميوه اي ممنوعه بود

    كه ما فريبش را خورديم

    ما فريب خورديم و حالا

    تمامي چيز ها

    مثل تفي سربالاست

    كه در وسط پيشاني ما فرود مي آيد

    درست در وسط پيشاني ما

  15. 2 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #4309
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    موهایم سفید شدند

    دست هایم به لرزش افتادند

    تو نیامدی



    باد از کوه ها

    پایین آمد

    دنیا را روی سرش گذاشت

    از تو خبری نشد



    شکوفه ها

    گلوله های سنگین برف شدند

    تو نیامدی و هنوز

    نام تو دهانم را تلخ می کند.

  17. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #4310
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    بین ما آنقدر

    فاصله افتاد

    که کوه به کوه رسید

  19. 2 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •