عجب حرفی گفتی ر مجبور شدم برم سراغ کتاب
ره عقل جر پیچ بر پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفتن اين با حقايق شناس
ولي خرده گيرند اهل قياس
سعدی
عجب حرفی گفتی ر مجبور شدم برم سراغ کتاب
ره عقل جر پیچ بر پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفتن اين با حقايق شناس
ولي خرده گيرند اهل قياس
سعدی
سخن عشق تو بی انکه براید به زبانم
رنگ رخساره خبر می دهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیان است چه حاجت به بیانم
.
.
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
من می گفتم شب عشق با این سیاهی
نداره ترسی برام وقتی تــــــــــــــــو ماهی
تو می گفتی آره! من ماهم! ولــــــــــی تو
اومدی آســـــــــــــمونت رو اشـــــــــتباهی
Last edited by MJNeghabi; 10-05-2010 at 10:43.
يارب از نيست به هست آمدهي صنع توايم
وانچه هست از نظر علم تو پنهاني نيست
گر براني و گرم بندهي مخلص خواني
روي نوميديم از حضرت سلطاني نيست
سعدی
تا چشم دل به طلعت آن ماهمنظر است
طالع مگو که چشمهي خورشيد خاورست
کافر نهايم و بر سرمان شور عاشقي است
آنرا که شور عشق به سر نيست کافر است
شهريار
تو شمع انجمنی یک زبان و یکدل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
کمال دلبری و حسن در نظر بازی است
به شیوه ی نظر از نادران دوران باش
....
شب به شب روی شاخه ی هر سرو..... قمری و چلچله هم آواز است
بانگ الله اکبر از هر سو ..... نغمه ساز است و نغمه پرداز است
محمدرضا عالی پیام
تو مگر بر لب جوئی به هوس بنشینی
ورنه هر فتنه که بینی همه ازخودبینی
به خدایی که توئی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست
بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی
...
يا تيغ شاه گردن مرگ آنچنان زده
کسيب آن ز حلق بناي اندر آمده
اختر شد، آفتاب امم تا ابد زياد
بيدق برفت، شاه کرم تا ابد زياد
اي گوهر از صفاي تو دريا گريسته
بر ماهت آفتاب و ثريا گريسته
خاقانی
هله ‚ ای نسیم اشراق کرانه های قدسی
بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا
که شنیدم از لب شب
نفس ستاره ها را
شفیعی کدکنی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)