تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 43 از 58 اولاول ... 3339404142434445464753 ... آخرآخر
نمايش نتايج 421 به 430 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #421
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض محبت یا عشق

    محبت یا عشق


    مرد برروی سطرهای مجله خم شده بود.زن مدام به مرد بد و بیراه می گفت
    که چرا به حرف هایش گوش نمی دهد.بالاخره زن با عصبانیت گفت عشق بین
    من تو مرده است. اشک در چشمان مرد حلقه زد زیرا آگهی که مدتها پیش
    برای چاپ سفارش داده بود را پیدا کرد. همسر مهربانم تو را دوست دارم به
    ماندگاری ستارگان آسمان!

    مهدی کرمانی/ قم

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  2. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #422
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض مرگ كنار ما قدم می زند

    مرگ كنار ما قدم می زند


    مسعود و كامران داخل اتوموبیل نشسته اند. مسعود سرش را تكان می دهد
    و می گوید: نه من نمی تونم از اون دنیاش می ترسم كامران می گوید: خره
    نمیدونی چه تیكه اییه...حالا كو تا اون دنیاش... مسعود سكوت كرده چشمانش
    را بسته كامران می گوید: احمق ما كه رفتیم و از اتوموبیل خارج می شود به
    سمت دیگر خیابان می رود صدای جیغ ترمز همراه با بوغ ممتد كامیونی مسعود
    را شكه میكند چشمانش را باز میكند جنازه له شده كامران وسط خیابان
    افتاده است.

    روزبه شریفیان/ ایذه

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  4. 2 کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #423
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض معصوم

    معصوم


    اِ اِ اِ...! بابا جون... می ترسم... دستشوئی سوسک داره... تو که گفتی زمستونا
    می میرن...... پس کی برام کفش می خری...؟ خیلی وقته پاره شدن... معصومه
    جان! با آدما کاری ندارن... فردا عزیزم...... «سارق شیک پوش دستگیر شد .»
    عزیزم! بیا بابائی، ببین اینجا نوشته آدم باید از آدم ها بترسه نه از سوسک ها!

    محمدرضا رضائیان دلوئی/ گناباد

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  6. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #424
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض معصوم ترین ترانه

    معصوم ترین ترانه


    هنسفریش تو گوشش بود و داشت اون یه تیکه راهه سر کوچه تا خونشونو
    طبق معمول پیاده می رفت و به موزیک مورد علاقش گوش می داد که یک دفعه
    یه صدایی توجهشو جلب کرد صدای ام پی تریشو اورد پایین یه پسر دبستانی
    با لباس فرم سورمه ای داشت بلند بلند قرآن می خوند) بی س میلاهو رحمانو
    رحمیو الحمدوللیلا هو رب و ضاااااااااالیییییییییین و رب العالمیییییییییین(
    ام پی تریشو خاموش کرد و مثل همیشه اون یه تیکه راهه سر کوچه تا خونشونو
    طبق معمول به موزیک مورد علاقش گوش داد اما این یکی فرق داشت مثل
    این که این دفعه خدا اونو به یه کنسرت زنده دعوت کرده بود با زیباترین موزیک
    دنیا با زیبا ترین صدای دنیا.

    سلامه بیات/ قم

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  8. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #425
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض میازار موری که دانه کش است

    میازار موری که دانه کش است


    هنگامی که دانشجوی ارشد بودم یه روز با پرستیژ خاصی به کتابخانه
    دانشکده رفتم.ناگهان یکی از مسئولین کتابخانه گفت:آقا لطفا وسایلتان را داخل
    نبرید.کمی بهم برخورد.گفتم:خانم ما دیگه سنی ازمون گذشته نگران نباشید.
    خانم مسئول با لحنی نیمه جدی گفت:دود از کنده بلند می شود.

    رحیم عالی ده چناری/ اصفهان

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  10. 2 کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #426
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض نجوایِ درونیِ دخترکِ گُلفروش

    نجوایِ درونیِ دخترکِ گُلفروش


    عاشق شلوغی ام، می میرم واسه ترافیک، بزرگترین رویاهام راهبندونه .....


    علی صالحی/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  12. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #427
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض نسیان

    نسیان


    کنار ساحل ایستاده بود، موج ها با بی رحمی تمام به پاهایش می کوبیدند و
    دورش می پیچیدند اما دردی احساس نمی کرد، تنها به بی کرانی دریا چشم
    دوخته بود و موهایش را به دست باد سپرده بود... ناگهان فکری از ذهنش
    گذشت، به خود لرزید، پاهایش سست شد و دیگر زانوانش توان تحمل وزنش را
    نداشت! زانو زد و بغض چند ساله اش شکست...

    طناز حیدرزاده/ شیراز
    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات


  14. #428
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض نگرانی

    نگرانی


    چند روز م یشود كه دارند دیوار كنار یمان را با كلنگ خراب میك‌نند و چند
    دقیق هی دیگر نزدیك است كه وارد اتاقمان شوند. اتاق كارمان مانند تونل خواهد
    شد برای عبور سایر كاركنان به اتا قهای جدید. عجب بوی خاكی م یآید. فردا
    صبح هم زیر خاك مدفون م یشویم.

    حمیدرضامهاجر/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  15. #429
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض هروقت اجل از راه برسد

    هروقت اجل از راه برسد


    دیشب خواب دیده بود که شوهرش تا از خونه بیرون رفت تصادف می کنه
    و میمیره، صبح که بیدار شد در رو قفل کرد و از ترس اجازه نداد شوهرش از
    خونه بیرون بره که مبادا خوابش تعبیر بشه. شوهر بیچاره ناچار روزنامه به دست
    گرفت و مشغول خواندن شد که ناگهان تابلوی بزرگی که بالای سرش بود روی
    سرش افتاد. مرد ضربه مغزی شد و مرد.

    سارا مداح زاده/ شیراز

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  16. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #430
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض هم سر

    هم سر


    زن برای كمك به همسرش در نمایشگاه حرفه ایی مدلینگ مشغول بكار شد
    و او هر روز مجبور بود آخرین مدل لباسها را بپوشد و با فیگور و حركات، شكل
    یك مانكن را به خود می گرفت، زن هر روز بعد از اتمام كار لباسهای كهنه خود
    را می پوشید و با خط واحد به كمك همسرش برای شستن ظروف رستوران
    بزرگ شهر می رفت.

    جهانگیر نیكخواه(خلخالی)/ خلخال

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  18. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •