تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: --

راي دهنده
0. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • --

    0 0%
  • --

    0 0%
صفحه 43 از 469 اولاول ... 333940414243444546475393143 ... آخرآخر
نمايش نتايج 421 به 430 از 4685

نام تاپيک: ســــــو تــــــــــي بــــــــــازار!

  1. #421
    اگه نباشه جاش خالی می مونه blacksun's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    یه جائی همین نزدیکیها
    پست ها
    326

    پيش فرض

    سلام من هم ميخوام يه سوتي كه مال استاد فيزيك ما توي دانشگاه بود رو تعريف كنم . البته اگه مديرا منو بن نكنند.
    آقا ما يه استاد فيزيك داشتيم كه دكترا داشت از امريكا و خيلي پير بود ولي دست هر چي جوون توي كلاس بود رو مي بست (از اون لحاظ)
    خلاصه يه روز آخرهاي كلاس بود و هوا هم خيلي گرم بود ما هم منتظر بوديم تا استاد آخر كلاس رو اعلام كنه تا بريم.در همين حال يكي از خانوهاي كلاس وسائلش رو جمع كرد و گذاشت تو كيفش و زيپ كيفش رو كشيد كه زيپ صداي بلندي داشت.كلاس هم خيلي ساكت بود .يهو استاد برگشت به دختره گفت :دخترم زيپتو نكش حالا حالا خيلي كار داريم.!!!!!!
    آقا دختره رو ميگي شده بود عين لبو مارو هم ميگي دراز به دراز كف كلاس از خنده مرده بوديم!!!

  2. #422
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    فولادشهر
    پست ها
    2,228

    1

    نقل قول نوشته شده توسط blacksun
    سلام من هم ميخوام يه سوتي كه مال استاد فيزيك ما توي دانشگاه بود رو تعريف كنم . البته اگه مديرا منو بن نكنند.
    آقا ما يه استاد فيزيك داشتيم كه دكترا داشت از امريكا و خيلي پير بود ولي دست هر چي جوون توي كلاس بود رو مي بست (از اون لحاظ)
    خلاصه يه روز آخرهاي كلاس بود و هوا هم خيلي گرم بود ما هم منتظر بوديم تا استاد آخر كلاس رو اعلام كنه تا بريم.در همين حال يكي از خانوهاي كلاس وسائلش رو جمع كرد و گذاشت تو كيفش و زيپ كيفش رو كشيد كه زيپ صداي بلندي داشت.كلاس هم خيلي ساكت بود .يهو استاد برگشت به دختره گفت :دخترم زيپتو نكش حالا حالا خيلي كار داريم.!!!!!!
    آقا دختره رو ميگي شده بود عين لبو مارو هم ميگي دراز به دراز كف كلاس از خنده مرده بوديم!!!
    با سلام
    آقا خیلی باحال بود
    دمت گرم
    حال دادی
    مردم از خنده

  3. #423
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط x-boy
    اين رو يكي باسم تعريف ميكرد از زبون خودش
    سوتي سر کلاس شبکه...
    استادمون يک فايل به تمام کلاينتها ميفرستاد...
    بعد اينکه فايلها اومدند...و تست تموم شد.
    يکي از دخترا : استاد...چرا مال فريا زود اومد؟
    استاد : براي اينکه مال ايشون قوي تره...
    !!!!

  4. #424
    Banned x-boy's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    HoTeL CaLiFoRnIa
    پست ها
    881

    پيش فرض

    چند وقت پيش رفتيم تعيين رشته کنيم يعني مشاوره
    بعدش يه خانوم اومد با ما حرف بزنه
    خانوم-شهرستانهاي خوب خيلي خوبه هم مستقل ميشي هم مکان داري
    من-
    خانوم-ببخشيد خوابگاه
    من-

  5. #425
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط blacksun
    سلام من هم ميخوام يه سوتي كه مال استاد فيزيك ما توي دانشگاه بود رو تعريف كنم . البته اگه مديرا منو بن نكنند.
    آقا ما يه استاد فيزيك داشتيم كه دكترا داشت از امريكا و خيلي پير بود ولي دست هر چي جوون توي كلاس بود رو مي بست (از اون لحاظ)
    خلاصه يه روز آخرهاي كلاس بود و هوا هم خيلي گرم بود ما هم منتظر بوديم تا استاد آخر كلاس رو اعلام كنه تا بريم.در همين حال يكي از خانوهاي كلاس وسائلش رو جمع كرد و گذاشت تو كيفش و زيپ كيفش رو كشيد كه زيپ صداي بلندي داشت.كلاس هم خيلي ساكت بود .يهو استاد برگشت به دختره گفت :دخترم زيپتو نكش حالا حالا خيلي كار داريم.!!!!!!
    آقا دختره رو ميگي شده بود عين لبو مارو هم ميگي دراز به دراز كف كلاس از خنده مرده بوديم!!!

    جالب بود

  6. #426
    Banned x-boy's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    HoTeL CaLiFoRnIa
    پست ها
    881

    پيش فرض

    ديروز يک جايي بوديم رفيقم ميخواست بره تو نميزاشتن.....
    من رفتم تو ماشين.....
    بنده خدا ۲ ساعت ننه من قريبم بازي در اورده بود که بره تو يک زنگ بزه و به اين بهونه به کارش برسه.....
    اخر هم يارو دلش به رحم اومد....
    داشت ميرفت تو....
    من تا ديدم اومدم پايين گفتم کجا ميري....
    گفت دارم ميرم زنگ بزنم.....
    گفتم بابا بيا با مبايل بزن مبايل خودتم که تو ماشينه....
    اقا فقط کم مونده بود منو ....

  7. #427
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    فولادشهر
    پست ها
    2,228

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط x-boy
    چند وقت پيش رفتيم تعيين رشته کنيم يعني مشاوره
    بعدش يه خانوم اومد با ما حرف بزنه
    خانوم-شهرستانهاي خوب خيلي خوبه هم مستقل ميشي هم مکان داري
    من-
    خانوم-ببخشيد خوابگاه
    من-
    با سلام
    ایول مکان گقتشن
    این خانومه مشکوک میزده

  8. #428
    اگه نباشه جاش خالی می مونه blacksun's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    یه جائی همین نزدیکیها
    پست ها
    326

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط سینا2006
    با سلام
    آقا خیلی باحال بود
    دمت گرم
    حال دادی
    مردم از خنده
    قربونت داش سينا حالا اين استا ما يه سوتي ناجور ديگه هم داره كه بعدا ميگم فعلا يه كاري پيش اومده دارم ميرم

  9. #429
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    127.0.0.1
    پست ها
    2,664

    پيش فرض

    سلام من هم ميخوام يه سوتي كه مال استاد فيزيك ما توي دانشگاه بود رو تعريف كنم . البته اگه مديرا منو بن نكنند.
    آقا ما يه استاد فيزيك داشتيم كه دكترا داشت از امريكا و خيلي پير بود ولي دست هر چي جوون توي كلاس بود رو مي بست (از اون لحاظ)
    خلاصه يه روز آخرهاي كلاس بود و هوا هم خيلي گرم بود ما هم منتظر بوديم تا استاد آخر كلاس رو اعلام كنه تا بريم.در همين حال يكي از خانوهاي كلاس وسائلش رو جمع كرد و گذاشت تو كيفش و زيپ كيفش رو كشيد كه زيپ صداي بلندي داشت.كلاس هم خيلي ساكت بود .يهو استاد برگشت به دختره گفت :دخترم زيپتو نكش حالا حالا خيلي كار داريم.!!!!!!
    آقا دختره رو ميگي شده بود عين لبو مارو هم ميگي دراز به دراز كف كلاس از خنده مرده بوديم!!!


  10. #430
    Banned x-boy's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    HoTeL CaLiFoRnIa
    پست ها
    881

    پيش فرض

    رفتم يه رستوران م س ت بودم تو يه فاز ديگه بودم رفتم غذا سفارش بدم يه بچه با مادرش بود بچه دختر بود كوچيك بود خيلي ناز بود يه زره بهش خنديدم بچه هم به من خنديد بعد مامانش گفت باسه اقا دست تكون بده منم اومدم لپ بچه رو بكشم لپ مامانرو كشيدم نكته: گيج بودم بعد مامانه گفت چي كار ميكنيد اقا گفتم با بچتون بودم
    نكته: شانس اوردم يارو بي جنبه نبود

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •