سلام...
دوستان نظرتون راجع به این داستان چیه؟
پادشاه موشها
سالها پیش، در کشور انگلستان پادشاهی زندگی می کرد که به پنیر خیلی علاقه داشت. این پادشاه ما علاوه بر علاقه ی زیادش به پنیر، کمی بیش از اندکی لوس بود و عادت داشت سر هر مساله ی کوچکی ترتیب دو سه نفر را بدهد. به این طریق که سرخ کند، شقه کند، ببرد، له کند و... باری، بعد از مدتی معلوم شد که کس یا کسانی به انبار پنیر سلطنتی دستبرد می زنند. شاه بعد از اینک داد انباردار سابق را در روغن داغ سرخ کردند، فورا رئیس جاسوسان سلطنتی را احضار کرد و به او یک شبانه روز وقت داد تا مشکل را حل کند. رئیس جاسوس هم از ترس جانش هرچه سریعتر دستور داد برایش پشت جعبه های پنیر جای مخفی ای درست کردند. بعد از بیست و سه ساعت و چهل و هفت دقیقه، درست در زمانی که او داشت اشهدش را می خواند و نامه ای برای خانواده اش می نوشت، متوجه شد که صدای خش خشی از یکی از جعبه ها به گوش می رسد. وقتی سر جعبه را باز کرد با موش دم درازی رو به رو شد که با چشمهای ریز صاف توی صورتش زل زده بود.
وقتی شاهزاده گزارش رئیس جاسوسها را خواند، از شدت عصبانیت چنان جیغی کشید که دهقانان سه فرسخ آن طرفتر هم از جا پریدند. فورا هفت وزیر دربار در حالی که دریک دریک می لرزیدند دوان دوان خود را به تختگاه رساندند. شاه در حالی که از شدت عصبانیت قرمز شده بود و با صدای بلند دندان قروچه می کرد، سرشان داد زد: " اگر تا فردا مشکل رو حل نکنید می دم اون هفت تا صلیب بزرگ چوبی رو که مدتهاست استفاده نکردیم به پا کنن! بعد چنان به صلابه می کشمتون که چهار شقه شید! "
وزیر دست راست فورا جواب داد:" البته ارباب، اما حل این مشکل بسیار ساده است. فورا دستور بفرمایید چند گربه در قصر ول کنند. "
راه حل موثری بود و فورا نسل موشها ور افتاد. البته همونطور که می دونید، تغذیه ی گربه ها ممکنه پنیر نباشه، اما مسلما خیلی بیشتر از موشهاست. لذا گربه ها بعد از مدتی قصر را به گند کشیدند. پادشاه سر وزرایش فریاد کشید:" ای احمقهای کم عقل! حالا چی کار کنیم؟! "
وزرا جواب دادند: " والا حضرتا، تنها راه این است که چند سگ در قصر ول کنیم. "
این راه حل هم نتیجه داد. گربه ها فورا پراکنده شدند، اما سگها چون بیشتر از گربه ها غذا می خوردند، قصر را از گنددانی به کثافتدانی تبدیل کردند. اینبار با فریاد و دندان قروچه های بلندتر پادشاه وزیر چپ در حالی که نزدیک بود خودش را خیس کند، گفت:" تنها راه استفاده از شیره ارباب... دستور بفرمایید فورا چند شیر از باغ وحش به اینجا بیارن! "
شیرها در یک چشم به هم زدن سگها را لت و پار کردند، اما قصر از کثافتدانی به انبار کثافت تبدیل شد. وزرا دیگر منتظر عربده های پادشاه نشدند. فورا چند فیل در قصر رها کردند. شیرها هم با دیدن هیکل فیلها فورا پا به فرار گذاشتند. و البته قصر به یک طویله ی باشکوه تبدیل شد. پادشاه اما این بار فریاد نزد، بلکه داد آن هفت صلیب را مورد استفاده قرار دادند و نتیجتا مجبور شد وزرای جدیدی استخدام کند. وزرای جدید بعد از بیست ساعت و دوازده دقیقه مشورت نظر دادند: " والاحضرتا، تنها راه فراری دادن فیلها استفاده از موشه. چون فیلها حالشون از موشها به هم می خوره. "
با رفتن فیلها، قصر باز هم پر از موش شد. اما پادشاه در حالی که نفس راحتی می کشید گفت:" عوضش از این به بعد می شم شاه موشها! "
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
البته همین رو توی مسابقه هم شرکت دادم. به نظرتون اصلا جالب هست؟ شاید هم به این بخش مربوط نمی شه؟