تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 43 از 87 اولاول ... 3339404142434445464753 ... آخرآخر
نمايش نتايج 421 به 430 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #421
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    پيش فرض

    بچه ها باور کنید خودمم دوست دارم با داستان حاجی و مسجدم برم مسابقه ولی به هیچ وجه نمیشه تو دو صفحه خلاصش کرد!
    با اجازتون دیگه من با همین عذاب وجدان شرکت می کنم تو مسابقه!
    اگه هم به قول وسترن کسی خودکشی کرد که چه بهتر! (البته بلانسبت ایشون)، اونجوری حتماً من اول میشم!
    بنیامین، با پیشنهادت موافقم ولی فعلاً نه! صبر کن تا adsl بگیرم تا ببینیم چی میشه! البته من دوست دارم بقیه هم استقبال کنن! خوبه که ما تو همین تاپیک داستانامون رو بزاریم و هرکدوم که توسط دوستان تایید شد، بزاریم تو وبلاگ، چون عنوان با مسمایی هم بنیامین برای وبلاگ انتخاب کرده، هرچند من از نبود احتمالی وسترن تو وبلاگ ناراحت میشم، چون اونجا دیگه نمیشه رمان گذاشت! به هر حال سایت باشه هم بهتر از وبلاگه ولی معمولاً سایتهای رایگان، درب و داغون و ضایع و پر از تبلیغات هستن!!!
    من رفتم تو مسابقه، بچه ها شما هم بیایید، خواهش می کنم!
    راستی بنیامین، درباره این نوشته ی آخری هم بگم که، بعضی نوشته های تو از اونجایی که خیلی کوتاهه، حس به خصوصی رو در خواننده القا نمی کنه... مثل همین نوشته آخری... من نفهمیدم طرف وقتی از پرورشگاه داره میره بیرون، ناراحته یا خوشحال؟ اصلاً چرا باید ناراحت باشه؟ سعی کن بیشتر بنویسی و نوشته های پربارتر و بلندتری بنویسی... مطمئن باش راه دور نمیره... من آخه نمی دونم کی گفته داستان کوتاه یا همون مینی مال باید 2-3 خط بیشتر نشه؟؟!

  2. #422
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    راستی بنیامین، درباره این نوشته ی آخری هم بگم که، بعضی نوشته های تو از اونجایی که خیلی کوتاهه، حس به خصوصی رو در خواننده القا نمی کنه... مثل همین نوشته آخری... من نفهمیدم طرف وقتی از پرورشگاه داره میره بیرون، ناراحته یا خوشحال؟ اصلاً چرا باید ناراحت باشه؟ سعی کن بیشتر بنویسی و نوشته های پربارتر و بلندتری بنویسی... مطمئن باش راه دور نمیره... من آخه نمی دونم کی گفته داستان کوتاه یا همون مینی مال باید 2-3 خط بیشتر نشه؟؟!
    خوشحالم که با نظرم موافقید در ضمن حتما ADSL لازم نیست که .. ماله من هم قطع میشه امروز ...
    سایت پولی میخریم مگه چیه ؟
    در ضمن راجع به اخری ناراحت هست به خاطر اینکه میره از دوستاش که خانواده اش هم بودند جدا میشه .. خوشحال هم هست که میره به دنیای ازاد ..
    در ضمن قشنگیش به اینه کمه خواننده خودش تصور کنه .. چون تصور همیشه تاثیرش بهتره ....

  3. #423
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    احساس رهایی



    توپ گرد قل می خورد و با ذوق و شوق تمام به این طرف و آن طرف می رفت. وقتی به جنگل رسید، چند درخت پیر را دید که از عمرشان سالهای سال می گذشت و با ریشه های ستبرشان محکم به زمین دوخته شده بودند. توپ گرد به آنها نزدیک شد و شروع به چرخیدن و بالا و پائین پریدن کرد ، به طوری که قابلیتهای جابجای اش را به رخ آنها بکشد.
    باد تندی شروع به وزیدن کرد. توپ گرد چشمانش را بست و با احساس غرور و برتری بیشتری ، خودش را به دست باد سپرد. باد وقتی ایستاد ، توپ گرد در یک صحرای برهوط ، که تا کیلومترها هیچ چیز غیر از شن دیده نمی شد ، به زمین افتاد. توپ گردِ آزاد و رها، به یاد خنده های معنی دار درختهای پیر افتاد.

  4. #424
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    پيش فرض

    عالي بود آقا حميد!
    هرچند سوژه اش يه مقدار قديمي بود، ولي اين بار موقعيتش فرق مي كرد و هنرمندانه بيان شده بود...
    شما راجع به داستانم قرار بود نظر بدي!

  5. #425
    در آغاز فعالیت duke's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    پست ها
    7

    پيش فرض

    سلام...

    دوستان نظرتون راجع به این داستان چیه؟


    پادشاه موشها

    سالها پیش، در کشور انگلستان پادشاهی زندگی می کرد که به پنیر خیلی علاقه داشت. این پادشاه ما علاوه بر علاقه ی زیادش به پنیر، کمی بیش از اندکی لوس بود و عادت داشت سر هر مساله ی کوچکی ترتیب دو سه نفر را بدهد. به این طریق که سرخ کند، شقه کند، ببرد، له کند و... باری، بعد از مدتی معلوم شد که کس یا کسانی به انبار پنیر سلطنتی دستبرد می زنند. شاه بعد از اینک داد انباردار سابق را در روغن داغ سرخ کردند، فورا رئیس جاسوسان سلطنتی را احضار کرد و به او یک شبانه روز وقت داد تا مشکل را حل کند. رئیس جاسوس هم از ترس جانش هرچه سریعتر دستور داد برایش پشت جعبه های پنیر جای مخفی ای درست کردند. بعد از بیست و سه ساعت و چهل و هفت دقیقه، درست در زمانی که او داشت اشهدش را می خواند و نامه ای برای خانواده اش می نوشت، متوجه شد که صدای خش خشی از یکی از جعبه ها به گوش می رسد. وقتی سر جعبه را باز کرد با موش دم درازی رو به رو شد که با چشمهای ریز صاف توی صورتش زل زده بود.

    وقتی شاهزاده گزارش رئیس جاسوسها را خواند، از شدت عصبانیت چنان جیغی کشید که دهقانان سه فرسخ آن طرفتر هم از جا پریدند. فورا هفت وزیر دربار در حالی که دریک دریک می لرزیدند دوان دوان خود را به تختگاه رساندند. شاه در حالی که از شدت عصبانیت قرمز شده بود و با صدای بلند دندان قروچه می کرد، سرشان داد زد: " اگر تا فردا مشکل رو حل نکنید می دم اون هفت تا صلیب بزرگ چوبی رو که مدتهاست استفاده نکردیم به پا کنن! بعد چنان به صلابه می کشمتون که چهار شقه شید! "

    وزیر دست راست فورا جواب داد:" البته ارباب، اما حل این مشکل بسیار ساده است. فورا دستور بفرمایید چند گربه در قصر ول کنند. "

    راه حل موثری بود و فورا نسل موشها ور افتاد. البته همونطور که می دونید، تغذیه ی گربه ها ممکنه پنیر نباشه، اما مسلما خیلی بیشتر از موشهاست. لذا گربه ها بعد از مدتی قصر را به گند کشیدند. پادشاه سر وزرایش فریاد کشید:" ای احمقهای کم عقل! حالا چی کار کنیم؟! "

    وزرا جواب دادند: " والا حضرتا، تنها راه این است که چند سگ در قصر ول کنیم. "

    این راه حل هم نتیجه داد. گربه ها فورا پراکنده شدند، اما سگها چون بیشتر از گربه ها غذا می خوردند، قصر را از گنددانی به کثافتدانی تبدیل کردند. اینبار با فریاد و دندان قروچه های بلندتر پادشاه وزیر چپ در حالی که نزدیک بود خودش را خیس کند، گفت:" تنها راه استفاده از شیره ارباب... دستور بفرمایید فورا چند شیر از باغ وحش به اینجا بیارن! "

    شیرها در یک چشم به هم زدن سگها را لت و پار کردند، اما قصر از کثافتدانی به انبار کثافت تبدیل شد. وزرا دیگر منتظر عربده های پادشاه نشدند. فورا چند فیل در قصر رها کردند. شیرها هم با دیدن هیکل فیلها فورا پا به فرار گذاشتند. و البته قصر به یک طویله ی باشکوه تبدیل شد. پادشاه اما این بار فریاد نزد، بلکه داد آن هفت صلیب را مورد استفاده قرار دادند و نتیجتا مجبور شد وزرای جدیدی استخدام کند. وزرای جدید بعد از بیست ساعت و دوازده دقیقه مشورت نظر دادند: " والاحضرتا، تنها راه فراری دادن فیلها استفاده از موشه. چون فیلها حالشون از موشها به هم می خوره. "

    با رفتن فیلها، قصر باز هم پر از موش شد. اما پادشاه در حالی که نفس راحتی می کشید گفت:" عوضش از این به بعد می شم شاه موشها! "


    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    البته همین رو توی مسابقه هم شرکت دادم. به نظرتون اصلا جالب هست؟ شاید هم به این بخش مربوط نمی شه؟
    Last edited by duke; 09-04-2008 at 23:41.

  6. #426
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    جالب بود ولی داستانش الهام گرفته از جایی نیست ؟

  7. #427
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    ممنون از اقا سعید.
    خوب مثل اینکه بنیامین جان بد جوری از دست من دلخور هستند چون امدند و نظری ندادند. به هر حال منتظر نظرتون
    هستم.

  8. #428
    در آغاز فعالیت duke's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    پست ها
    7

    پيش فرض

    جالب بود ولی داستانش الهام گرفته از جایی نیست ؟


    سلام...

    البته توی بخش مسابقه اشاره کرده بودم که بازنویسی یک قصه ی عامیانه ی انگلیسی-اروپایی هست. ببخشید اینجا یادم رفت بگم.

    نقدی بهش ندارید دوستان؟

  9. #429
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    پيش فرض به عضو تازه وارد خوش آمد می گوییم!!



    سلام...

    البته توی بخش مسابقه اشاره کرده بودم که بازنویسی یک قصه ی عامیانه ی انگلیسی-اروپایی هست. ببخشید اینجا یادم رفت بگم.

    نقدی بهش ندارید دوستان؟
    سلام به شما عضو تازه وارد، دوک جان! من هم فامیلتون هستم، دُکی!
    اول از همه بهت خوش اومد میگم که اومدی به این تاپیک و ما رو قابل دونستی، اما خب اگه یه معرفی می کردی خودت رو و از کارهای ادبی قبلی که انجام دادی می گفتی، بدک نبود... منظورم اینه که آماری از خود گُلت و فعالتهای داستان نویسیت به ما بده و در این تاپیک هم فعال باش! هر 2-3 سال یه بار نیا!
    شرمنده اگه روده درازی کردم دوست عزیز، من سعید هستم. شوخی هام رو به دل نگیر...
    و اما این داستان بازنویسی شده: من خوندمش و جالب هم بود، ولی بهتره که عوض شه، چون اگه مدیران هم شرکتش بدن تو مسابقه، باز هم برنده نمیشه. اگه برنده شه حق بقیه ممکنه ضایع شه. این مسابقه رو گذاشتن که خودت با فعالیتهای خودت و خلاقیت ذهنی خودت، یک داستانی رو بنویسی و شرکت کنی... به هر حال هنوز هم دیر نشده، تا 25 فروردین وقت هست، پس بجنب داداش/خواهر من!

  10. #430
    در آغاز فعالیت duke's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    پست ها
    7

    پيش فرض

    سلام به شما عضو تازه وارد، دوک جان! من هم فامیلتون هستم، دُکی!
    اول از همه بهت خوش اومد میگم که اومدی به این تاپیک و ما رو قابل دونستی، اما خب اگه یه معرفی می کردی خودت رو و از کارهای ادبی قبلی که انجام دادی می گفتی، بدک نبود... منظورم اینه که آماری از خود گُلت و فعالتهای داستان نویسیت به ما بده و در این تاپیک هم فعال باش! هر 2-3 سال یه بار نیا!
    شرمنده اگه روده درازی کردم دوست عزیز، من سعید هستم. شوخی هام رو به دل نگیر...
    و اما این داستان بازنویسی شده: من خوندمش و جالب هم بود، ولی بهتره که عوض شه، چون اگه مدیران هم شرکتش بدن تو مسابقه، باز هم برنده نمیشه. اگه برنده شه حق بقیه ممکنه ضایع شه. این مسابقه رو گذاشتن که خودت با فعالیتهای خودت و خلاقیت ذهنی خودت، یک داستانی رو بنویسی و شرکت کنی... به هر حال هنوز هم دیر نشده، تا 25 فروردین وقت هست، پس بجنب داداش/خواهر من!
    سلام...

    ممنونم دوست عزیز (دکی عزیز؟! ) وال... سابقه ی کار ادبی که ندارم، یعنی به طور رسمی. اما خودم توی خونه یک هلک و هلکی می کنم. امیدوارم بتونم عضو مفیدی باشم...:43:

    البته فکر کنم حق با شماست... بهتره برم این گنجه ی قصه ها رو بیرون بریزم ببینم چی از توش در میاد؟!

    پ.ن: راستی من جزء جماعت ذکور هستم!

    شاد باشید...

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •