توی این زمونه، آدم از اجتماعی نبودن و منزوی بودن خیلی ضربه می خوره.
مخاطبم بیشتر افرادی هستن که فقط دنبال کتاب خوندن و تحصیل هستن یا از فامیل و غریبه بریدن و ارتباطشون با بقیه مردم رو خیلی محدود کردند.
البته قطعا این افراد دوست هایی دارند و مطلقا توی تنهایی نیستند اما ارتباط ها و رفت و آمدهاشون کافی نیست.
اینجور آدمها به خاطر تفاوتی که توی طرزفکر با بقیه پیدا می کنند یا به خاطر ضربه هایی که از فامیل خوردند دور خودشون خواسته و ناخواسته دیوار میکشن.
تا وقتی که آدم سرش توی زندگی خودشه مشکلی پیش نمیاد و آرامش برقراره
مشکل از جایی شروع میشه که این آدم میخاد ازدواج کنه یا مثلا بره توی بازار کار. اینجور جاهاست که به خاطر تجربه و تعامل کمترش با مردم دچار مشکل میشه و شاید دیرتر از بقیه خوبی و بدی ذات دیگران رو تشخیص بده و نتونه برخورد و عکس العمل مناسبی در برابر رفتارهای نادرست بقیه داشته باشه.
میخام بگم خیلی هم سرتون تو لاک خودتون نباشه، همیشه نمیشه تنها بود و تنهایی کارها رو انجام داد. یه جایی یه زمانی مجبور میشین با ده-بیست نفر تعامل نزدیک و دائمی داشته باشید.مثل خانواده همسر یا همکارها..
باید بلد باشید چطور با مردم سازش کنید و چطور اجازه ندید حق و حقوقتون خورده شه یا به خاطر درگیری احساسی، توی رابطه ازتون سواستفاده نشه.
همه اینا رو هم با تجربه باید بدست اورد و با خوندن کتاب و شنیدن قصه مردم نمیشه در عمل موفق بود.
شخصی نباشید که به خاطر اجتناب از درگیری و بحث و بهم خوردن آرامشش، یه جاهایی به بقیه باج میده و از حق و منزلت خودش میگذره..