گاهي خيال مي كنم از من بريده اي
بهتر ز من براي خودت برگزيده اي
از من عبور مي كني و دم نمي زني
تنها دلم خوش است كه شايد نديده اي
گاهي خيال مي كنم از من بريده اي
بهتر ز من براي خودت برگزيده اي
از من عبور مي كني و دم نمي زني
تنها دلم خوش است كه شايد نديده اي
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی است کمی خسته شوی
کافی است کمی بایستی . . . .
بمان
شاید دریچه قلبم
تورا لمس کند
نالان باعشق سخن گفتم
چون بی پرده ونقاب دیدمش.
آه رخسارت تاابدآماج نگاهم باد!
چون اشتیاقی رهاتر
مینگرم تورابه دمی
دیگربارنقاب ازچهره فرو افکن
وتقدیرم راسرشارکن...
باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد ....
به دنیا می گویم .... خداحافظ !
دراتاق کو چکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جا
تار مویی، نقش دستی، شانه ای
**
بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیره ی دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
اي كاش كه پنجره صدامان بكند بي پايه ترين شرم رهامان بكند مي ترسم از اين كه هر دو عاشق باشيم آن وقت سكوتمان جدامان بكند
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجويند کران ، تا به کران
مي روم تا که به صاحب نظري باز رسم
محرم ما نبود ديده کوته نظران
دل چون آيينه اهل صفا مي شکنند
که ز خود بي خبرند اين زخدا بي خبران
دل من دار که در زلف شکن درشکنت
يادگاريست ز سر حلقه شوريده سران
...شهريارا غم آوارگي و دربدري
شورها در دلم انگيخته چون نو سفران
شهریار
هنوز حرف می زنم ، هنوز راه می روم
به سمت جای خالیت ، به اشتباه می روم
هنوز هم به عکس تو سلام می کنم ولی
بدون هیچ پاسخی دوباره راه می روم
هنوز ماجرای ما سر زبان مردم است
به هر طرف که می روم ، پر اشک و آه می روم
تو نیستی هنوز من ، به یاد با تو بودنم
به کوچه می روم به این ، شکنجه گاه می روم
هـنــوز هــم بـرای تـو پـُـر از دلـیـل بـودنــم
همین که حرف می زنم ، همین که راه می روم
---------- Post added at 06:44 PM ---------- Previous post was at 06:42 PM ----------
شب است و باز چراغ اتاق می سوزد
دلم در آتش آن اتفاق می سوزد
در این یکی دو شبه حال من عوض شده است
و طرز زندگی ام کاملن عوض شده است
صدای کوچه و بازار را نمی شنوم
و مدتی است که اخبار را نمی شنوم
اتاق پر شده از بوی لاله عباسی
من و دو مرتبه تصمیم های احساسی
اتاق ، محفظه ی کوچک قرنطینه
کنار پنجره ــ بیمار ــ صبح آدینه
کنار پنجره بودم که آسمان لرزید
دو قلب کوچک همزاد ، همزمان لرزید
چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد
تب تکلف تقدیر زیر و رویم کرد
نگاه های شما یک نگاه عادی نیست
و گفته اید که عاشق شدن ارادی نیست
تو حس مطلع رنجیدن و بزرگ شدن
و خط قرمز دنیای کودکانه ی من
من و دو راهی و بیراه ها و زوزه ی باد
و مانده ام که جواب تو را چه باید داد
شب است و باز چراغ اتاق می سوزد
به ماه یک نفر انگار چشم می دوزد
هوای ابری و اندوه باید و شاید
هنوز پنجره باز است و باد می آید
چقدر خسته ام از فکر های دیرینه
به خواب می روم اینجا کنار شومینه
چراغ خانه ی ما نیمه روشن است انگار
و خواب های تو درباره ی من است انگار
چراغ خانه ، چراغ اتاق روشن نیست
هنوز آخر این اتفاق روشن نیست
قلبت که می زند ، سر من درد می کند
اینروزها سراسر من درد می کند
قلبت که . . . نیمه ی چپ من تیر می کشد
تب کرده ، نیم دیگر من درد می کند
تحریک می کند عصب چشم هام را
چشمی که در برابر من درد می کند
شاید تو وصله ی تن من نیستی ، چقدر
جای تو روی پیکر من درد می کند
هی سعی می کنم که تو را کیمیا کنم
هی دستهای مسگر من درد می کند
دیر است ، پس چرا متولد نمی شوی
شعر تو روی دفتر من درد می کند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)