تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 427 از 638 اولاول ... 327377417423424425426427428429430431437477527 ... آخرآخر
نمايش نتايج 4,261 به 4,270 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #4261
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    آسمان را مرخص می کنم

    شاید اگر زود بجنبد

    به قطار بعد از ظهر برسد

    دیگر

    به هوا هم نیازی ندارم

    تو خودت را

    مثل آسمان

    مثل هوا

    مثل نور

    پهن کرده ای روی همه ی لحظه های من....

  2. 7 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #4262
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    جهان همین است

    می‌مانی

    و دستی که عاشق‌ات بود

    سوار اتوبوس می‌شود

    تکان می‌خورد

    اشک می‌ریزد

    و می‌روی

  4. 8 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #4263
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    امروز صبح هم

    پرده ای

    ضخیم تر از روزهای پیش

    بر پنجره ها آویختم.



    نمی دانم

    من که تنها روزگاری دور

    در همسایگی آفتابگردان ها

    زیسته ام

    چرا

    اینچنین

    آفتاب سوخته ام!

  6. 5 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4264
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نمی‌خواستم در این شهر بمانم

    خیابان‌های بسیاری کشیدند تا بفهمم

    کوچه‌های بسیار

    چراغ‌های بسیار

    و بسیاری از راه‌های دور را کشیدند تا دریا

    خانه‌های بسیاری خراب شد تا ماندگار شوم

    حالا

    هی راه می‌روم

    و می‌بینی که در این شهر مانده‌ام

    داریم به زندگی

    عادت می‌کنیم

  8. 4 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #4265
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    هیچگاه گریسته ای تنهایی قفسی را

    که بی صدای پرنده می میرد

    همیشه گفته اند که پرنده اسیر قفس بود

    و هیچکس اینقدر عادلانه نیندیشید

    عاشقانه نیندیشید

    که اندوهی قفس خالی

    چقدر صدای چلچله دارد

    دل هیچکس برای یوزپلنگ گرسنه نمی سوزد آنسان که غزال دریده را

    که هردوی ایشان

    مرگ را به گس ترین مزه های جهان چشیده اند...

  10. 3 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #4266
    آخر فروم باز omid.k's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    Basin city
    پست ها
    2,500

    پيش فرض

    ریچارد براتیگان
    محسن بوالحسنی /سینا کمال آبادی




    کلودیا/1970-1923
    بخش10


    مادرش هنوز زنده است
    و65ساله
    مادربزرگش هنوز زنده است
    و86ساله
    کلودیا همیشه به خنده میگفت :
    - آدمای فامیل من
    زیاد عمر میکنن-
    بدجور غافلگیر شد!!



    از مجموعه لطفا این کتاب را بکارید- جلد دوم شعرهای ریچارد براتیگان
    نشر رسش – در انتظار مجوز





    "Claudia/1923-1970"
    Part 10

    Her mother still living
    is 65.

    Her grandmother still living
    is 86.

    "People in my family
    live for a long time!"
    —Claudia always used to say,
    laughing.

    What a surprise
    she had.






    *- Claudia


  12. 5 کاربر از omid.k بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #4267
    آخر فروم باز Payan's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    شهر تو...
    پست ها
    1,376

    پيش فرض

    به تمام وعده ها و فریب هایش

    او فقط یک دل داده بود

    و بس

  14. 3 کاربر از Payan بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #4268
    آخر فروم باز Payan's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    شهر تو...
    پست ها
    1,376

    پيش فرض

    آرامگاه اوست

    این ظاهر خموش

    جائی که من تمامی احساس خویش را

    در پشت صورتکی سرد و بیخیال

    در خاک میکنم

  16. 4 کاربر از Payan بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #4269
    آخر فروم باز Payan's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    شهر تو...
    پست ها
    1,376

    پيش فرض

    شب چگونه معنا می شود
    وقتی از آسمان
    دانه دانه ستاره بچینی ؟
    باید ماه را بغل کرد
    شب را بوسید
    باید با آسمان خوابید !
    چمدان بستر را بست
    حتی نگذاشت خواب لب تر کند
    باید خمیازه ساعت را پس داد
    و رفت .

    باید رفت
    باید رفت توی نخ بادبادک ها
    چشمها را دوخت
    به سوسوی حتی دورترین ستاره ها
    پیراهنی بافت
    از جنس ترمه های جالباسی خدا
    پوشید و ... رفت

    دنیا را هر قدر که جلد بگیری
    زندگی پاس نمی شود
    حتی با مداد و دفتر و یک سامسونیت شعر
    باید زیستن را زیست
    زندگی را زندگی کرد
    ...

    اینها را پیر مردی گفت
    که چیزی به آخر عمرش نمانده بود
    نه پای رفتن داشت
    نه اشتیاق ماندن .

  18. 3 کاربر از Payan بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #4270
    پروفشنال iAR11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    Heart of Time
    پست ها
    570

    پيش فرض

    من

    چراغ‌ها را خاموش کرد

    گاز را بستم،

    در را هم قفل کردم


    حالا تو بگو

    دلم را که زیر بالشت بود

    برداشتی ....

  20. 7 کاربر از iAR11 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •