تو خونريزي مبين کو شير گيرد
که خونش گيرد ارچه دير گيرد
از اين ابلق سوار نيم زنگي
که در زير ابلقي دارد دو رنگي
مباش ايمن که باخوي پلنگ است
کجا يکدل شود آخر دو رنگ است
نظامي گنجوي
تو خونريزي مبين کو شير گيرد
که خونش گيرد ارچه دير گيرد
از اين ابلق سوار نيم زنگي
که در زير ابلقي دارد دو رنگي
مباش ايمن که باخوي پلنگ است
کجا يکدل شود آخر دو رنگ است
نظامي گنجوي
Last edited by SevenART; 02-05-2010 at 23:06.
نوری که همی جمع نیابی در مشـت .:.:. ناری که به تو در نـــتوان زد انگشت
دهری که شوی بر من بیچاره درشت .:.:. بختی که چو بینمت بگردانی پشت
سنائی
تا کی در انتــــــــــــظار گذاری به زاری ام!؟
باز آی بعد از این همه چشــم انتظاری ام!
دیشب به یاد زلـف تو در پرده های ساز
جانســــــوز بود شرح سیه روزگاری ام!
بس شکــــــــوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب چه ساز داشت سر سازگاری ام!
شمعم تمام گشت و چراغ ســــــتاره مرد
چشمی نماند شاهد شب زنده داری ام!
شـرمم کُشد که بی تو نفس می کشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمســـــاری ام!
گلهای تازه شماره ی 54 – شعر از شهریار – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
.
.
.
در او فضل ديدند و فقر و تميز
نهادند رختش به جايي عزيز
مه عابدان گفت روزي به مرد
که خاشاک مسجد بيفشان و گرد
همان کاين سخن مرد رهرو شنيد
برون رفت و بازش نشان کس نديد
سعدي
دو پستان که امروز دلخواه اوست
دو چشمه هم از پرورشگاه اوست
کنار و بر مادر دلپذير
بهشتست و پستان در او جوي شير
سعدی
رسم بد عهدی ایام چو دید ابربهار
گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
...
در دام تو هر کس که گرفتارترســت .:.:. در چشم تو ای جان جهان خوارترست
وان دل که ترا به جان خریدار ترست .:.:. ای دوست به اتفاق غمخـــوار ترست
سنائی
تو چه داري و چه حاصل کردهاي
از تک دريا چه در آوردهاي
روز مرگ اين حس تو باطل شود
نور جان داري که يار دل شود
در لحد کين چشم را خاک آگند
هست آنچ گور را روشن کند
آن زمان که دست و پايت بر درد
پر و بالت هست تا جان بر پرد
رومي
دانهي خالي، که بر رخسار تست
پاي ما را بستهي اين دام کرد
قامت من چون الف بود از نشاط
آن الف را دام زلفت لام کرد
نازنينا، صبح ما را همچو شام
فتنهيآن لعل خون آشام کرد
اوحدی مراغه ای
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)