می کنه دل از درختا
میشه آواره ی کوچه
کوچه ای که یادگار
روزای رفته و پوچه
میشینه گوشه ی کوچه
چشم به آسمون میدوزه
میکنه یاد گذشته
دلش از غصه میسوزه
می کنه دل از درختا
میشه آواره ی کوچه
کوچه ای که یادگار
روزای رفته و پوچه
میشینه گوشه ی کوچه
چشم به آسمون میدوزه
میکنه یاد گذشته
دلش از غصه میسوزه
همه شهر ایران ز گفتار اوی
ببودند شادان دل و تازه روی
يکى درد و يکى درمان پسندد
يک وصل و يکى هجران پسندد
من درد محبت را هرگز به تو نسپردم..اين عقده ديرين را ميداني و ميدانم.
بر مرثيه ام بنگر نقش رخ خود بيني,..اين قصه غمگين را ميخواني و ميخوانم.
[size=3]ميشه هيچي رو نديد فقط نگاه كرد..روزهاي مقدس و خوب رو فدا كرد.
اما عشق فرياد يك درد عميق...لبهاي عشق رو نمشه بي صدا كرد.
غربت صداي گريه ام درد بي تو بودن..بي صدا شكستنم صداي شعرهاي من
مثل خوشبختي تو دوري از من اما هميشه ...طعم گريه هاي تو تلخي حرفهاي من
من مصيبت رو با رفتنت شناختم..به جاي ترانه هام,مرثيه ساختم.
غصه هام غم نامه اي براي تو شد,هر كلام من فقط صداي تو شد
از منم به من تو نزديك تري اما هميشه ...سردي دوري تو از تن من دور نميشه
درد اين فاصله ها,منو به فرياد ميكشه...توي خرمن سكوتم شعله هاي آتش...[/size]
شکوه تاج سلطانی که بيم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد
دستم رو به آسمان برده است خدا×××ديدي مرا كه گنه كرده ام خدا...
سلام
..........
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست دارم.
اینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
اسمان بلند و کمان گشادهء پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه اخرین را
در پرده ای که می زنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می دارم.
در ان دوردست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد...
در فراسوی عشق
تو را دوست می دارم,
در فراسوی پرده و رنگ.
در فراسوی پیکرهایمان
با من وعدهء دیداری بده.
...
سلامنوشته شده توسط mohammad99
لطفا تو این تاپیک به ای ن گونه موارد تذکر ندین
اگه پست های اول تاپیک رو مطالعه میکردین متوجه تفاوت این تاپیک مشاعره میشدین
شاد و موفق باشید ...
هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب
زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ ؟
زين چه حاصل جز فريب و جز فريب ؟
باز مي گويند : فرداي دگر
صبر كن تا ديگري پيدا شود
كاوه اي پيدا نخواهد شد اي اميد !
كاشكي اسكندري پيدا شود .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)