خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن
خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن
خدایا...
به جایی رسیده ام، که مرگـــــــِ مرا نیز به سُــــخره می گیرنــــد و
سکوتم را کنــــــایه می زنند...
نگاهـــم را ، گمـــــــراه می خواننـــــد و
دلم را ... کلا به حســــابــــــــــ نمی آورند...
خدایا...
...............
هر که با ما این چنــــــین کرد ... تو او را ببــــــــخش...
که خود ســـــــزاوار بخشــــــــش نیستــــم...
.مـ .......... ر...........گـ .......... مـ........... .
فـ.......ر..... ا............ر...... سـ ..........یــ........دهـ....
رنجانده ام دوباره دلت را مرا ببخش
گر این ز من تو نبخشی چه بایدم
جرم از من و ببخش بی حد مرا ببخش
به خدا سوگند نداشتم منظوری
حاتم صفت به دولت بخشش مرا ببخش
گاهــــے مـے مانـــے
بین بـــودن یـآ نبــــودن!
به رفتـــن که فکـــر مــے کــنــےاتفــاقــے مــے افــتــد که منصــرف مــے شـوے...
مـــے خواهـــے بمــانــے،
رفتاری می بینی که انگار باید بروی ... !!
صاف بودن دل همانا، صاف شدن دهان همانا.
روزها و شب ها گذشت و
روز و شب بودم به یاد تو
در وهم شیرین خیال من
تو کنار من
من کنار تو
در چرخش پوچ این روزگار
روزها مدفون در انتظار
شب ها غرق سراب امید
آه از روزگار
آه از انتظار
ای روشنی چشمان من
رویای من
دیدار توست
ای جاری در شعر و ترانه ام
در کلام من
عطر نام تو
روزها و شب ها گذشت و من
روز و شبم نشد بی یاد تو
غرق در امید و انتظار
هر روز و شب به یاد تو...
Last edited by aliaghil; 27-05-2013 at 10:50.
دیگه از بس حالمو پرسیدن به دروغ گفتم خوبم... شدم چوپان دروغگو و حالا که حالمخوب نیست هیچکس باور نمی کنه.وقتی همه به جای درک کردن آدم رو ترک میکنن...هوسکردم برای همیشه آلزایمر بگیرم و خوبی آدمای بد و بدی آدمای خوب رو فراموشکنم...من دیگه از هرچی حقه و سرخوردگیه داغون شدم،آدم می تونه دلشو دریا کنه امامغزش رو نه! مغز من از یه لیوان آب هم کوچیک تره...خصوصا که نیمه بی آب رو همیشهدیدم!دیگه بسه...من تشنگی رو به نشئگی ترجیح دادم...دلم از بس ترسیده دیگه ترشیدهتو خودش...کپک زده...از بس که شعار شنیدم شدم دفتر شعر بی مزه...اراده ام شده بمبعمل نکرده بدون چاشنی!
خدا رو هم از رو بردم از بس بهش توکل کردم ونشد...
خدا خودش میگه نامید همون شیطانه اما خودش از خیلی ها نامیده و میگهرهاشون
کنید به امان خدا...
نه اونقدر بی هوشمتا نفهمم درد این همه زخمو...
نه اونقدر با هوشم تا بفهمم علت این همهدردو...
نمی دونم مردم از چی این مرگ می ترسن...وقتی اینهمه چیز ترسناک توزندگی دارن...
بی احترامی و بی آبرویی و تهمت و دروغ و خیانت...
بهقول "حسین پناهی" ترس من از مرگ اینجاست که مجبورم اون دنیا هم قیافه یهعده
رو بازم تحمل کنم...
بی خیال...
نه اولینش بودم...نه تنهاترینش...نه آخرینش...
حالا می فهم که مغز درد چقدر از قلب دردبدتره،
و دردش وقتی بیشتر میشه..که بفهمی...
قلبت به مغزت خیانتکرده...
می دونم... همه آماده ان..
دفتر شعرم آمادهاست...
بزار بیان...توش یه شعر قشنگ..یه شعار زیبا بنویسن...
امااجازه بدید براتون..به جای دفتر شعر.. یه کتاب درس باشم..
یه درسعبرت..
درسی که همیشه بدترین موقع زندگیتون مجبورید پاسش کنید...
بیخیال...
Last edited by raha bash; 29-05-2013 at 11:40.
با هر نفس بغضی را فرو میدهم
این روزها گلو دردی گرفتهام که یادگاری توست
فراموش کرده بودم زندگی داستانی بیش نیست.
کاش آن سوزنی که مدتهاست، توی انبار کاه جا مانده
با سر انگشت یک پری می دوخت، دست های مرا به دامان ات
Last edited by aliaghil; 28-05-2013 at 21:18.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)