The post reedited by NOKIA_n95
The post reedited by NOKIA_n95
Last edited by Help118; 02-10-2010 at 17:01.
در پاش فتاده ام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد
در بحر فتاده ام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهی دشمن افکن ای شیر خدای
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد
خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاه وشی ده که محترم دارد
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)