تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 42 از 58 اولاول ... 3238394041424344454652 ... آخرآخر
نمايش نتايج 411 به 420 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #411
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض کلاغ

    کلاغ

    باد سرد پاییز صدای تق تق پنجره را درآورده بود و همصدایی پنجره با باران
    شنیدنی... باران را دوست داشت. مست آوای خاطره و باران بودم که پرنده سیاه
    را بر شاخه درخت خرمالو دیدم. داشت بر دستان پر محبت درخت این سو و
    آن سو می کرد تا بر ثمره پاییزیش ناخنکی بزند. منقاری بر هر میوه میزد و بر
    دیگری می نشست. ذهنم از درخت پرید و سوی دیگری رفت. خرمالو را دوست
    نداشت. دندان هایش را گس می کرد و خاطره ای دیگر آمد و خاطره ای رفت
    و دوباره نک زدن های کلاغ. گویی هر دو بر ثمره زندگی دیگری نکی می زدیم
    و می رفتیم. می فهمم چه حسی داری، کلاغ! شاید زمستان فراموشی فرصت
    دیگری ندهد.


    محمد ترابی قلعه سیدی/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات 

  2. #412
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض کلاغ و کبوتر

    کلاغ و کبوتر


    همگی یکدست و هماهنگ و یکرنگ پوشیده بودند و من همیشه سوال
    داشتم که مگر نه اینکه هر کس طبق سلیقه خود زندگی می کند و می پوشد،
    پس چرا اینان مدت بسیاری را شبیه هم می پوشند، آن هم سفید! براستی
    این چه رازی بود؟!اندکی تامل کردم! ناگهان درختی را دیدم که تمامی آنرا
    کلاغ های سیاه رنگ احاطه کرده بودند.ومن پاسخ خود را یافته بودم.همه وقت
    و همه جا دسته های پرتعداد کلاغ های سیاه رنگ وجود دارند. و این کبوتران
    سفید رنگ یقینا این درخت پر از کلاغ های سیاه را دیده بودند. آری این است
    راز احرام پوشیدن!


    شاهرخ کریمی/ خوزستان/ گتوند

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  3. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #413
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض کوچه

    کوچه


    زن دیگر پیر شده بود. ولی هنوز عادت داشت قبل از غروب در خانه را باز کند
    و نگاهش را به ته کوچه بیندازد. همسایه ها دیگر عادت داشتند، می دانستند
    هرچه به پیر زن بگویند پسرش بر نمی گردد، باور نمی کند. آن روز پیرزن در
    خانه را باز کرد. پسرش را دید. لبخندی زد و با او رفت. همسایه ها جنازه پیرزن
    را در کوچه ی شهید، تشییع کردند.


    روح الله دوستانی/ اصفهان

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  5. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #414
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض کیف دانشجو

    کیف دانشجو


    مقنعه اش را پوشید و باز هم به آینه نگاه کرد، کیفش را برداشت و به راه
    افتاد، در آینه بغل ماشینی که پارک کرده بود، عینک آفتابی اش را میزان کرد.
    تاکسی خط دانشگاه را سوار شد. وقتی به ایستگاه مقابل دانشگاه رسید، با صدای
    راننده به خود آمد، آینه را در کیفش گذاشت، کرایه را پرداخت و پیاده شد.
    در حالی كه به سمت دانشگاه می رفت زیپ کیفش را باز کرد تا برنامه کلاسی
    اش را پیدا کند، اما در کیفش جز کیف پول، آینه، کرم و دستمال کاغذی، چیز
    دیگری نبود. ایستاد!

    زهره عیسی خانی/ شیراز

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  7. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #415
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض گمشده ی من

    گمشده ی من


    همیشه خودم همه جا همراه با من بود. اما نمیدونم چطور شد که یهو سرم
    به شلوغیهای زندگی گرم شد و با یک لحظه غفلت دستم از دستش رها شد.
    حتی تا یه چند وقتی نفهمیدم گم شده، مدتی بعد که خسته شدم و خودمو
    از شلوغیها کنار کشیدم اون موقع بود که فهمیدم چه بلایی سرم اومده، حالا
    آشفته حال و سر درگم دنبالش می گردم و پیداش نمی کنم، روی دیوارهای
    کوچه پس کوچه زندگی هم آگهی زدم تا بلکه کسی ازش خبری بهم بده.
    نشونیهاشو بهت میدم تا یه موقع اگه پیداش کردی خبرم کنی. مشخصاتش
    اینه: «ساده و بی غل وغش، مهربان، بی ریا و روراست، خوش قلب و آرام با
    چشمانی پر از عطوفت و عاشق زمین و همه آدمهای روی زمین »


    اکرم ابراهیمی/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات
    Last edited by MrGee; 30-12-2010 at 22:10.

  9. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #416
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض لکه سياه

    لکه سياه


    در قلب دخترک يک لکه سياه پيدا شد. دخترک هراسان شروع به شستن
    قلبش کرد. شست و شست و شست، اما هر چه تلاش کرد فايده اي نداشت.
    ساکت و خسته در گوشه اي نشست. داخل شيشه کنار پنجره، شاپرک با
    حسرت بالا و پا يين مي پريد. دخترک پنجره را باز کرد، تو آزادي برو... دخترک
    لبخند زد، لکه سياه هم رفته بود.



    سپیده شجاعی فر/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  11. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #417
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض ما...

    ما...


    مدتها بود با هم آشنا بودند. یک آشنایی مجازی. بلاخره دل رو به دریا زد و
    از دختر خواست که قرار ملاقاتی داشته باشند. دخترگفت:چشمها بدنبال ایراد
    آدمها هستند نه اندیشه آنها. پسرگفت: من آدم ظاهر بینی نیستم. افکارت برایم
    مهم هستند نه ظاهرت...... روز موعود فرا رسید. پسر مشتاقانه پله های پارک
    را بالا رفت. نزدیک نیمکت انتهایی پارک همانجا که وعده بود ایستاد...شاخه
    ی گل رز از دستش افتاد. آهسته و بدون هیچ صدایی بازگشت. عصای سفید
    و عینک تیره دختر... دختر شاخه گل را از روی زمین برداشت..عصایش را تا
    کرد. عینک سیاه را در کیف گذاشت و گلهای رنگارنگ بو کرد و آهی کشید...

    شیوا زیودار / تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  13. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #418
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض مادر سخنران

    مادر سخنران


    دختر سه ساله اش را به مربی مهد کودک سپرد، از پله ها که پایین رفت
    دیگر صدای گریه کودکش را نشنید، با عجله به سمت دانشگاه حرکت کرد تا
    در باره « نقش مادر در تربیت فرزند »برای دانشجویان سخنرانی کند.

    زهره عیسی خانی/ شیراز

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  15. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #419
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض مامان بزرگ

    مامان بزرگ


    ساعت ها روی صندلی نشسته بود. كتاب مورد علاقه اش را می خواند. دلم
    از اون شكلات های خوشمزش می خواست. صداش كردم رو صندلی خوابش
    برده بود. رفتم با اسباب بازی هام بازی كنم صدای جیغ مامان اومد. طبقه ی
    پایین غوغایی به پا بود. مامان اومد پیشم پرسیدم: مامان بزرگ بیدار شد من
    شكلات میخوام؟ مامان یه مشت شكلات بهم داد و در حالی كه اشكاشو پاگ
    میكرد گفت مامان بزرگ رفت مسافرت. میدونستم دروغ میگه. گریه نكردم
    ولی شكلات ها رو تا دونه ی آخر خوردم. وقتی همه رفتند من رفتم پیش
    صندلی مامان بزرگ كتاب مامان بزرگ رو برداشتم بخونم با این كه 10 بار
    خونده بودمش. روی كتاب با خط بزرگ نوشته بود سیاحت غرب.

    سهند عارضی/ آذربایجان غربی/ تكاب

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  17. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #420
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض مترسک

    مترسک


    باد به نرمی در پیرهنش می پیچید. بعد از سالها هنوز همان جا بود. نگاهش
    بر همه جا سیطره داشت و ترک خورد گندمزار به شوق دیدنش...!

    مصطفی نادری/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •