منوچهر تيمورتاش تعريف ميكند اين واقعه خندهآور مدتي مرا خندانيده است، چندي قبل در يك مجلس شبنشيني يكي از رجال با خانمش در رقص شركت كردند. خانم ضمن رقص پيبرده كه شلوار شوهرش شكافي برداشته است. او را به اشاره به اطاق كوچك ديگري برد و دستور داد فورا آنرا بيرون آورد تا آنرا كوك بزند. اتفاقا در اين حين دو سه نفر خانم ديگر براي تجديد توالت وارد آن اطاق شدند و خانم ناگزير شد شوهر خود را پشت دري كه احتمال ميداد در كمد ديواري باشد پنهان كند و خودش پشت آن به ايستد. در اين موقع صداي موزيك قطع شد و خنده دسته جمعي شديد شروع شد و صداي فرياد و استغاثه پشت در كمد بلند شد، آن خانم چون در را باز كرد ديد شوهرش را با آن وضع وارد سالن رقص كرده و در را پشت سر او بسته است!
-----------------------------------------------
حكيمي بر سر راهي ميگذشت. ديد پسر بچهاي گربه خود را در جوي آب ميشويد. گفت: گربه را نشور، ميميرد! بعد از ساعتي كه از همان راه بر ميگشت ديد كه بعله...! گربه مرده و پسرك هم به عزاي او نشسته. گفت: به تو نگفتم گربه را نشور، ميميرد؟ پسرك گفت: برو بابا، از شستن كه نمرد، موقع چلاندن مرد!
------------------------------------------------
گويند: پسري قصد ازدواج داشت. پدرش گفت: بدان ازدواج سه مرحله دارد. مرحله اول ماه عسل است كه در آن تو صحبت ميكني و زنت گوش ميدهد. مرحله دوم او صحبت ميكند و تو گوش ميكني، اما مرحله سوم كه خطرناكترين مراحل است و آن موقعي است كه هر دو بلند بلند داد ميكشيد و همسايهها گوش ميكنند!