تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 42 از 137 اولاول ... 323839404142434445465292 ... آخرآخر
نمايش نتايج 411 به 420 از 1366

نام تاپيک: نثرهای عاشقانه

  1. #411
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    سوگند به جان عزيزش ميخورم كه اگر اختيار جان در دست من بود آن را كمترين هديه ميشمردم كه به چاكران درگاهش هديه ميكردم.
    اگر زندگي ارزشمند و هميشگي بود ميگفتم كه خاك پايش چه ارزشي دارد و بهايش چه قدر است؟!
    سر و بندگي جانان اعتراف ميكرد.اقرار ميكرد كه من بنده غلام جانانم اگر چنان چون سوسن آزاده زبان داشت.
    وي را در خواب هم نميبينم تا چه رسد كه به وصلش توانم رسيد.
    اكنون كه وصال ميسحر نيست..به هر حال كاش خيالش را در رؤيا ميديدم.
    اگر دلم پايبند طره ي جانان نبود كي در اين خاكدان تيره قرار ميگرفت؟!
    با داشتن صورت زيبائي چون ماه ..فلك در دنيا بي نظير است..اما او در دل محبتي بسيار دارد.
    محبتي كه از دل من برون نميرود و مرا وسوسه خود ميكند.
    يار من همچون سرو بلند و مقاوم است ...و چنان مقاوم.. كه تكيه گاه امن من است....
    تكيه گاهي مطمئن كه هرگز مرا تنها نميگذارد....
    او را نميتوانم وصفش كنم چون آنقدر خوبي دارد كه غير قابل وصف است.
    اي معشوقه ي من فداي لبت كه چون مرا به مستي ميكشد...مرا مدهوش و بيمار ميكند....
    پس مرا با بوسه اي التيام بخش....
    فدات الهي

  2. #412
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    ديشب نزديك بامداد از اندوه تعلقات دنيوي نجاتم داد و در آن تاريكي شب به من آب زندگاني جاوداني بخشيد.
    با مهر و محبت بي كلانش مرا از بند خودپرستي آزاد كرد و شراب معرفت و صبوري از جام ضمير مرشد روشن دل كه صفات ابديت در آن نمايان است به من نوشاند.
    مرا از زندگي پر از غم و اندوه نجاتم داد و مرا با نام نيك ماه شيدا خواند.
    اما چرا ماهه شيدا ؟!
    در صورتيكه اين ماه شيدا چيزي جز عذاب براي او باقي نميگذارد.
    عذابي كه او را روز به روز آزار و رنجيده خاطر ميسازد.
    او به من صبوري و شكيبايي و درس عاشقي را آموخت.
    خدايا چگونه او را سپاس گويم او را كه مرا از هرگونه رفتار كودكانه و بد نجاتم داد.
    او مرا با جام شراب و عاشقي مدهوش كرد و مرا هر شب با خيال ديدن روي ماهش اميد وار ميكند.
    هر شب به كلبه حقير من سر ميزند و مرا لبريز از عشق و محبت ميسازد.
    چگونه به او بدي كردم تا كنون خود نميدانم.
    مرا هر صبح با صداي مهربانش از بستر بلند ميكند و من به دنبال بوي خوش او روانه او ميشوم.بي آنكه حالتم از روي اراده باشد.
    بار خدايا !
    او را به تو سپردم تا او را از هر گونه گزند و ناملايمتي به دور كني.
    آمين...

  3. #413
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    اگر چه از كثرت گريه هام نيروي چشمم تمام شده اما با وجود اين خون جگر ميخورد و فكر نثار ميكند.
    ديشب گفتم :كاش لب لعل او چاره ي درد مرا بكند.
    سروش غيبي ندا در داد:كه آري اين كار را ميكند.
    كسي نميتواند با او از داستان ما دم بزند.مگر اينكه باد صبا بر او گذري كند.
    شاهين ديده را به سوي خروس صحرايي به پرواز درآوردم.شايد او را باز خواند و شكارش كند .
    شهر از عاشقان تهي ست باشد كه گوشه اي پهلواني از خود گذشته گام پيش گذارد و كار خطر ناك عشق ورزي را پيشه سازد.
    كجاست يك آدم بخشنده كه از بزم طرب يك جرعه بنوشد و دفع خمار كند ؟
    يا تو پيمان به سر بري يا پيام وصال دهي يا خبر در گذشت حريف من در عشق برسد.
    كاش كه گردون از اين دو سه كار يكي را انجام دهد.
    اي معشوق اگر از در جانان نروي روزي از گوشه و كنار بر تو گذرد.

  4. #414
    داره خودمونی میشه Enter_The_Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    هر كجا هستم باشم، به درك
    پست ها
    191

    پيش فرض

    هیچ موقع آن لحظه ای رو یادم نمی ره
    که دستش تو دستام بود
    چشماشم صاف تو چشمام
    نمی دونم تو اون لحظه چه لذتی بود که تا حالا هنوزم دنبالشم
    اون لحظه رو تا امدم طعمش را بچشم تمام شد
    چرا لحظه رفتنی است و خاطره موندنی
    کاش لحظه جای این که ان را ببره خاطره را با خودش می برد
    کاش اون لحظه رو می توانسم قاب بگیرم
    تا حتی سایه ی هیچ ادمی هم روش نیفته
    لحظه رفت ..اوهم رفت ...

  5. #415
    داره خودمونی میشه Enter_The_Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    هر كجا هستم باشم، به درك
    پست ها
    191

    پيش فرض


    می خوام تک تک روز های عمرم را خط خطی کنم!
    نمی خوام هیچ کدومشون را بگذرونم
    می خوام فکر کنم حتی در باره ی فکر کردن!
    میخوام از ته دل فریاد رهایی بزنم
    می خوام آزاد باشم!
    می خوام مثل بقیه زندگی کنم
    میخوام خودم را پیدا کنم!
    اول خودم را بعد اون را
    میخوام دوباره مثل روز اول روز شماری کنم!
    ۱و۲و۳و...
    و میخوام بگم هیچ چیز و هیچ و هیچ ...و دیگر هیچ!!!

  6. #416
    داره خودمونی میشه Enter_The_Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    هر كجا هستم باشم، به درك
    پست ها
    191

    پيش فرض

    همیشه از آخرش می ترسیدم
    همیشه تو فکرم هم نمی گنجید که به اخر راه فکر کنم
    هیچ وقت به اخرش نگاه نمی کردم
    هیچ وقت نمی گذاشتی طمع غم را بچشم
    همیشه می گفتم تا گرمای نفس هات را دارم غم ندارم
    همیشه تو لحظه ها می دوییدم و لذت می بردم
    هیچ وقت نفهمیدم که چه طور ی میشه یادت بره اون روز ها که ۱ قدم مانده تا بهت برسم
    هیچ وقت نمی خواستم جایی باشم که با بوی تو زندگی کنم
    همیشه سیاهی را فقط در حد یک رنگ می دیدم
    همیشه تولد ثانیه ها را می دیدم مرگشان را درک نمی کردم
    هیچ وقت نمی توانستم تو چشمات نگاه کنم
    و همیشه و همیشه در حسرت نگاهت می مانم

  7. #417
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    فرسوده شده و كام دلم توسط او بر آورده نشده نميتوان از او نا اميد شد .
    اميد است كه از ما دلداري كند.
    به يار گفتم:كه از گيسوي شكن به شكن تو گرهي باز نكرده ام.پاسخ داد:من به زلف گرهگير خود فرمان دادم تا دل ترا چون عياران به يغما برد.پشمينه پوش بد خلق از عشق بويي نبرده است !
    از مستي رمزي برايش بگو تا كه هشياري را ترك كند.دشوار است كه ياري چنان زيبا با گداي بي نام و نشاني مانند من الفت پذير او خود گيرد همانگونه كه پادشاه هم با قلندر كوچه و بازار هرگز به ناي و نوش نميپردازد.
    از طالعم تقاضاي كمك دارم كه از حالم با خبر شود و غم خوار من باشد

  8. #418
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    قلم تو كه مركب آن بوي مشك مي آيد اگر يادي ز ما بكند مزد بگيرد و دوصد چاكر زر خريد از قيد اسارت و بندگي برهاند.اگر خرابي چون من را لطف تو آباد كند حق تعالي هر مرادي داشته باشي برآورده مي س
    مي سازد.پروردگارا به معشوق شيرينكار كشور حسن الهام فرما كه ببخشايش و مهرباني بر بالين عاشق جان گذشته ي خود شيرين گذري كند.
    اگر پادشاه به مقدار يك ساعت عمر عدل و داد كند خيلي بهتر از طاعت و زهد سه ساله است.
    اكنون كرشمه ي تو اساس هستي مرا ويران كرد تا بار ديگر ندانم عشوه ي تو چه شيوه خردمندانه اي را بنياد نهد.ذات پاك تو از مدح ما بينياز است .فكر مشاطه به حسن خداداد چه ميكند؟

  9. #419
    داره خودمونی میشه Enter_The_Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    هر كجا هستم باشم، به درك
    پست ها
    191

    پيش فرض

    مدتي پيش وقتي تو دنياي خودم قدم زنون از كنار پياده روي شلوغي رد مي شدم پسر بچه اي رو ديدم كه فال مي فروخت. دو سه قدم ازش گذشتم ولي دلم خواست برگردم يه فال بخرم، برگشتم و يه فال خواستم. اصرار داشت كه در تا فال بده. خلاصه به همون يكي راضي شد و يه فال خريدم و راه افتادم.....
    اما تمام راه تا خونه به پسركي فكر مي كردم كه اونقدر كوچيك بود، كه حساي و كتاب نمي دونست و به سختي تونست باقي پول منو حساب كنه..... پسركي كه هنوز با مرغ عشقهاي قفسش اخت نشده بود و بارها مرغ عشق هاي قفسي دست كوچولوشو گاز گرفتن و نوك زدن و مجبورش كردن از اول امتحان كنه..... (شك نكنيد مشكل مملكت ما چيزي جز حجاب و بدحجابي نيست... طرحي كه بودجه ي زيادي صرفش مي شه.... بي عدالتي ها فراوونن... خدايا به فرياد مردمم برس... كه جز تو كسي به فكر دستاي كوچولوي پسرك آفتاب سوخته ي سرزمين خاكستري من نيست.... )

  10. #420
    داره خودمونی میشه Enter_The_Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    هر كجا هستم باشم، به درك
    پست ها
    191

    پيش فرض

    تو اطاق نشسته بودم و خيره به صفحه ي تلويزيون و غرق افكار مهاجم و هميشگي...
    يه دفعه يه حبابه بيرنگ و شاداب ديدم كه نزديكاي تلويزيون چرخيد و رقصيد و آروم فرود اومد و ديگه ديده نشد...
    خيلي برام عجيب بود....
    فاصله ي ظرف شويي آشپزخونه اي كه مامانم مشغول جمع و جورش بود تا تلويزيون راه كمي براي پاهاي نداشته ي اون حباب نبود!!!
    همه ي افكارم يه دفعه ايستاد و همه ي ذهنم خيره شد به اون حباب!!! نمي دونم شبيه علامت سوال بودم اون موقع يا شبيه علامت تعجب....
    فقط به اين نتيجه رسيدم كه اون حباب يه نشونه بود...
    به نشونه هاي خدا ايمان بياريم... گاهي به همين سادگي پيغامي برامون فرستاده شده...
    يه جباب كه اونقدر شكننده و به نظر ناتوون مي ياد با يه دنيا اميد به پروازش ادامه مي ده و به نقطه ي فرود هرگز فكر نمي كنه...
    ما هم يه جور حبابيم...
    Last edited by Enter_The_Love; 26-06-2008 at 16:34.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •