اشتباه من بود کسی را پاشویه می کردم که در ' تب ' دیگری می سوخت...!
اشتباه من بود کسی را پاشویه می کردم که در ' تب ' دیگری می سوخت...!
بــس که جــفا ز خــار و گــل دیـــد دل رمیـــدهام
شــمع طــرب ز بـخــت ما آتـش خانهســوز شــد
حاصــلــ دور زنــدگــــی صــحــبـت آشــنــا بـــود
تــا بــه کــنـــار بـــودیَــم بــود بــه جـــا قــرار دلــ
تا تـــو مـــراد مــن دهـی کشتــه مــرا فـراق تو
چـــون به بهــار ســر کنــد لاله ز خـاک من برون
یــــا ز ره وفــــا بـیـــا یـــا ز دلــــــ رهــی بــــرو
همچو نسیــم از ایـن چمـن پای بــرون کشیــدهام
گشـت بــلای جــان من عشـق به جـان خریــدهام
تـــا تــو ز مــن بــریــدهای مــن ز جـهـان بــریـدهام
رفـــتــی و رفـــت راحــت از خــاطــــر آرمـیــــدهام
تا تـو بـه داد مـن رســی مـن بـه خــدا رسیـــدهام
ای گــل تـــازه یــــاد کـــن از دلــ داغــــ دیـــــدهام
سوخــت در انتــــظار تو جــان به لـــب رسیـــدهام
غزل حاصل عمـــر از رهی معیری
چنین که یخ زده ایمان من اگر هر روز
هـزار بـار بـیــایـد بـهـــار کـافـی نـیست
خودت دعا کن ای عزیز که برگردی
دعای این همه شب زنده دار کافی نیست
باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکیده در چشمهای سرد
باز نم نم اشکهای دلم در درون خونابه می شوند در جوششی خموش و بی صدا
باز همه ی وجودم زمزمه می شود و زبان باز می کند چه بی صدا
باز دلم می کشد بدوش بار سنگین روزهای مردگی را در زمین چه استوار
باز سرخ می شود ز سیلیش این چهره ی درد کشیده و خسته از خزان ِ انتظار
باز سوسو ی چشمان بیمارم بدنبال ستاره ات می گردد
تا جلوه ی جمالت سرمه ای شود برای دردهایش
باز می تپد دلم در مردگیهایی که فریاد زندگی سر می دهند در لابلای ورقهای زمان
تا فقط مگر تو زنده کنی و جان بخشی
باز فریادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ریزند و یا فریاد شوند بر بلندای دلهای منتظر
باز ستاره خسته است از زمان و ره پیمودنهای شبانه ای که سرد است بی تو چون مردن
و باز هم صدایت نمی آید، خودت نمی آیی، ستاره ات چشمک نمی زند
و اشکهای ستاره بر گونه هایش می خشکد و در خود گم می شود تا آن هنگام که تو را بیابد.
ای بهترین انتظار، منتظرت می مانم ...
آدمها از مریضی و تصادف نمیمیرند، آدمها وقتی تنها میشوند میمیرند...
Last edited by Alinho; 22-05-2013 at 13:04.
صدای زمزمه ی دلم از ناودانِ شیروانی شنیده می شود...
زمزمه ها اوج می گیرند...
ببین این دلم فریاد می کشـــد...
بیا زیر باران...این زمزمه ها تماشاییستــــ...
به ترانه اعتماد نکن
کلمات، خیانت کار ترین موجوداتند.
احساس واقعی جای دیگریست
زیر خروارها دلهره، نا کامی و ترس.
کاش بیایی..
دستم را بگیری..
با هم برویم به یک جایی که معلوم نیست کجاست
تو باشی
من باشم
لبخند باشد و دنیایم خالی شود از دلهره های روزمره
تمام شک هایم را در کیسه ی آبی رنگ بریزم و پشت در بگذارمشان.
در را به روی هر چه که به انتخاب من نبود، ببندم
نفسی تازه کنم و باز تو باشی نگاهت باشد، گرمی دستانت باشد، آغوشت باشد
و من هر لحظه گم شوم در خیال تو...
کاش واقعی شود این خیال منبعد بیایی، دستم را بگیری
باهم برویم به یک جایی که معلوم نیست کجاست...
به چشم هات خیره می شوم
چقدر دنیایم گیراست...
رفتی
آب از آب هم تکان نخورد
فقط هوا برای نفس کشیدن کم آمد...
Last edited by Alinho; 24-05-2013 at 09:42.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)