منم شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم چیست راه نجات
بخواست جام می وگفت رازپوشیدن
-------------------------
سلام سایه خانومی![]()
![]()
منم شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم چیست راه نجات
بخواست جام می وگفت رازپوشیدن
-------------------------
سلام سایه خانومی![]()
![]()
نهالى کن سر از باغى برآرد /
ببارش هر کسى دستى برآرد/
----------------------------------------
شعر از قرن 4-14 از هركي خواستيد بگيد من ميزارم
كامپيوترم استاد ادبيات!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با سلام
شرمنده که شعرم تکراریه ( پنج بار همین بیت اول در تاپیک ارسال شده ) ولی خیلی شعر نابی بود و حیف بود که اینجا کاملش نباشه![]()
![]()
![]()
![]()
دردم از یــــار اسـت و درمـان نیز هـم
دل فــدای او شـد و جــــان نیــز هـم
این که مـیگویـند آن خوشــتر ز حسن
یــــــار مــا ایــن دارد و آن نیــــز هــم
یــــاد بـــاد آن کو بـقصـد خــــون مــــا
عـهـد را بشـکسـت و پیـمان نیز هـم
دوســتـان در پــرده میگویــم ســخـن
گـفـته خواهـد شد بدسـتـان نیز هـم
چــون ســر آمـد دولت شــبهای وصل
بـــگـذرد ایــــام هــجــــران نیـــز هـم
هـر دو عـالم یـک فــروغ روی اوسـت
گــفـتـمـت پیــــدا و پـنــهان نیــز هـم
اعــتـمادی نیـســــت بـر کـار جـــهـان
بـلـــکه بــر گــردون گـــردان نیــز هـم
محتسب داند که حافظ عاشــق است
و آصـف مـــلک ســـلیـــمـان نیـز هـم
من اين حروف نوشتم چنان كه غير نداشت
تو هم ز روي كرامت چنان بخوان كه تو داني
ياد باد آن که سر کوی توام منزل بود
ديده را روشنی از خاک درت حاصل بود
دل ببردي و بحل كردمت اي جان ليكن
به ازين دار نگاهش كه مرا مي داري
گمان مي كنم ديشب خواب رنگ پريده ي واژه اي را ديدم
يا پرنده اي بي پر در آسمان هفتم
يا پنج شنبه اي از اضطراب و پروانه
يا زمستاني نوزاد
حالا لخجه ام سبز شده
و چشم هايم لاي خواب ديشب جا مانده
هيچ كس نمي پرسد چرا سبز مي پوشم
چرا سبز مي نوشم
چرا دست هايم بوي ترانه گرفته
هيچ كس دلش براي پاييز پريروز تنگ نمي شود ؟
مي خواهم بروم براي آيينه گريه كنم
گاهي كه صبح و ستاره به ديدنم مي آيند
و آسمان بنفش مي شود
يادم مي افتد كه چه نسبت محرمانه اي با كلمه دارم و ياد تو مي افتم كه هميشه حال مرا از آيينه مي پرسيدي
بعد از تو كسي بي ابهام از كنار باران عبور نمي كند
مثل تمام پنج شنبه هايي كه قد مي كشند و جمعه مي شوند
و من فكر مي كنم آخرين بوسه ات
روي كدام انگشتم بود
باز صدايت راه مي افتد و نام من پرنده مي شود
باز آيينه دست هايش را براي گريه هاي من تعبير مي كند
حالا تو هي بهانه بياور
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
شد آن که اهل نظر بر کناره میرفتند
به صوت چنگ بگوییم آن حکایتها
شراب خانگی ترس محتسب خورده
زکوی میکده دوشش به دوش میبردند
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
محل نور تجلیست رای انور شاه
بجز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر
رموز مصلحت ملک خسروان دانند
که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش
به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش
امام شهر که سجاده میکشید به دوش
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش
که هست گوش دلش محرم پیام سروش
گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی میخواهد
وارد خانه ی پر عشق صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر خانه ی دوست کجاست؟
تكه ناني دارم،خرده هوشي،سرسوزن ذوقي.
مادري دارم،بهترازبرگ درخت.
دوستاني،بهترازآب روان.
وخدايي كه دراين نزديكي است:
لاي اين شب بوها،پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب،روي قانون گياه.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)