روح طبيعيم گشت پاکتر از روح قدس
تا جگر من گرفت پرورش از نان او
پير خرد طفلوار ميمزد انگشت من
تا سر انگشت من يافت نمکدان او
خاقانی
روح طبيعيم گشت پاکتر از روح قدس
تا جگر من گرفت پرورش از نان او
پير خرد طفلوار ميمزد انگشت من
تا سر انگشت من يافت نمکدان او
خاقانی
وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم
که در طريقت ما کافريست رنجيدن
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد!
بختــم ار یار شود رختم از اینجا ببرد!
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشـــــــــق ســـــــــوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم
آه از آن روز که بادت گل رعـنا ببرد!
رهزن دهر نخفته ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده ست که فــــــــــردا ببرد!
در خیال این همه لعبت به هوس می بازم
بو که صاحب نظری نام تماشــــــــــــا ببرد!
جام مینایی می سد ره تنگدلی ست
منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانســـــــــته رود صرفه ز اعداء ببرد
"حافظ" ار جان طلبد غمزه مستانه یارخانه از غیــــــــــــــر بپرداز و بده تا ببرد
اجرای خصوصی - با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نو بهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
سعدی
تا نپنداری که با دیگر کَسَم خاطر خوش است؛
ظاهرم با جمع و خاطــــر جای دیگر می شود!!
سعدی
دوش شنیدم این سخن : ” در دل دوستان من
جای گزین به هر رهی ، تا بنمایمت نظر “
فصل بهار چون شود جلوه به بوستان دهد
گلبن عشق بر زند باز شکوفهای به سر
فربود شکوهی
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن!
ترکِ من ِخرابِ شبگردِ مبتــــــــلا کن!
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنهـــــــا!
خواهی بیا ببخشای! خواهی برو جفا کن!!
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی!
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن!
قاصدک – شعر از مولانا – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
نظری فکن به حالم که ز دست رفت کارم
بکسم مکن حواله که بجز تو کس ندارم
تو چو صاحب عطایی طلب منست از تو
چو تو غالبی بهر کس بتو خویش میسپارم
ابوسعید ابوالخیر
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم
با عقل آب عشق به يک جو نميرود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
شهريار
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)