دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اندر دل من هزار خورشيد بتافت...واخر به كمال ذرهاي راه نيافت
تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد
هشيار گرد هان كه گذشت اختيار عمر
رحمتت گسترده و لطفت فراوان×××مست بايد شد از اين همه لطف و كرم...
آقایه مومنه خدا من هیچی نمی خواستم بگم ... اما تورو خدا شما هم یه کم ملاحظه کنید ! این چیزایی که شما می نویسید به اسمه شعر نه قافیه داره نه وزن داره خب اسمش که نمی شه مشاعره .....! تورو خدا یه کم بیشتر رعایت کنید .... ممنون از لفطفتون ... لطفا اگه چیزی خواستید تو پی ام بگید اینجا نگید که به هم بریزه !ممنونم
---------------------------
مي خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور كسي
گويد تو را كه باده مخور گو هوالغفور
روزها آمد من بی عشقم×××گذراندم شب و روزی زشتم...![]()
ميازار موري كه دانه كش است...كه جان دارد و جان شيرين خوش است!
ترسم که به کعبه نرسی اعرابی×××کین ره که تو میروی به ترکستان است...
تقليد زطوطي و حريصيش زمور// در نيش زبان زخار و رخسار زحور
سلام
.........
روز ها رفتند و من ديگر
نمي دانم خود كدامينم
آن من سر سخت مغرورم
يا من مغلوب ديرينم
...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)