در کارگه کوزهگری بودم دوش / ديدم دو هزار کوزه گويا و خموش
در کارگه کوزهگری بودم دوش / ديدم دو هزار کوزه گويا و خموش
شد لشكر غم بيعدد از بخت ميخواهم مدد
تا فخر دين عبدالصمد باشد كه غمخواري كند
دوری که درآن آمد و رفتن ماست / او را نه نهايت، نه بدايت پيداست
تا دل هرزهگرد من رفت به چين زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نميكند
تو را صبا و مرا آب ديده شد غمّاز
وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند
یه بار نشد برا من دال نیاد , عجب شانسی دارم .
××دایم دل تو حزین نماند××
××یکسان فلک اینچنین نماند××
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد كه از خزانهي غيبم دوا كنند
ديد موسي شباني را به راه.....كو همي گفت اي خدا و اي اله
همان پاداش بینی وقت نیرنگ
که ماهی خوار دید از چنگ خرچنگ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)