تو روز بلوري زمستون....
عشق من!
خواستنت مث خوشحالي نفس كشيدن
تو يه كاجستون برف نشسته س!(ناظم حكمت-تركيه)
تو روز بلوري زمستون....
عشق من!
خواستنت مث خوشحالي نفس كشيدن
تو يه كاجستون برف نشسته س!(ناظم حكمت-تركيه)
هدف چی بود ؟
شاید از روی گستاخی ام بود
شاید هم می خواستم از رو بره !
زل زدم توی چشماش ...
بدون هیچ انگیزه ای ! ...
و ...
هنوزم سرگردونم توی این دریا ! ...
قلم از دستم افتادقلم را پیدا کردم ،تنها نام تواز آنچه می خواستم بنویسمبه یادم ماند ...این بار برای آمدندر نمی زنم ...!
دلم به بوی تو آغشته است ...سپیده دمان کلمات سراسیمه بر می خیزند ودهانم را می بویند !مبادا نام تو را برده باشم ...!مهتاب من ،دلم به بوی تو آغشته است ...!
(فریدون مشیری)بگذار سر به سینه من تا که بشنویآهنگ اشتیاق دلی دردمند راشاید که پیش ازین نپسندی به کار عشقآزار این رمیده سر در کمند رابگذار سر به سینه من تا بگویمتاندوه چیست عشق کدامست غم کجاستبگذار تا بگویمت این مرغ خسته جانعمری است در هوای تو از آشیان جداستدلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کامخواهم که جاودانه بنالم به دامنتشاید که جاودانه بمانی کنار منای نازنین که هیچ وفا نیست با منتتو آسمان آبی آرام و روشنیمن چون کبوتری که پرم در هوای تویک شب ستاره های ترا دانه چین کنمبا اشک شرم خویش بریزم به پای توبگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبحبگذار تا بنوشمت ای چشمه شراببیمار خنده های توام بیشتر بخندخورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
اندكي شبيه دريا شده ام
همين دريايي كه در حوض خانه ي همسايه است
دهانم طعم آبي گرفته
پاهايم جلبك بسته
و در دلم هزار ماهي بي نام و نشان آشيانه كرده
باز هم نيستي
غروب چهارشنبه
و كسي ناشناس واژه هاي علاقه را سر مي برد
و كنج آواز مردگان مي اندازد
نمي دانم
شايد آخر دنياست
كه عقربه ها به بن بست رسيده اند
كاش بيايي
سر بر شانه ات بگذارم
و عريان ترين حرف هايم را
شبيه هق هق پرنده هاي پر شكسته
يادت بياورم
هيچ لازم نيست دلهره ي آيينه
از روييدن باد را به رخم بكشي
من آن قدر طعم گس آيينه را چشيده ام
كه محرم ترين آشناي باران شده ام
آه ، عزيزم ، رايحه ات پيچيده
بگو كجاي سه شنبه اي
هنوز اما خيلي صبورم
كه مي نشينم و از ته آيينه برايت انار مي چينم
تا كي بگويم برگرد
و تو بادبادكي را كه ته دريا به جلبك ها گير كرده
بهانه بياوري براي نيامدنت
اصلا بگذار طعم خاكستري شب رابچشم
بگذار آن قدر شبيه دريا شوم
كه تو ديگر به چشم نيايي
بگذار بميرم ...
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم
که گیسوانت را یک به یک
شعری باید و ستایشی
دیگران
معشوق را مایملک خویش می پندارند
اما من
تنها می خواهم تماشایت کنم
در ایتالیا تو را مدوسا صدا می کنند
(به خاطر موهایت)
قلب من
آستانه ی گیسوانت را ، یک به یک می شناسد
آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می کنی
فراموشم مکن !
و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنکه ، دریغشان مکنی
نرودا
خوشا شب نشستن به پهلوی تو
تـــماشای پـــرواز گـــــیسوی تو
خوشا با تــو سرگرم صحبت شدن
وســـجده به محـــراب ابـــروی تو
خوشا در نگاه تو چون می خـــراب
خوشا نـــازنین چشم نــــازوی تو
دو چـــشم پـــر از کهربای خموش
که نـــاگه مرا میکشد ســـوی تو
خوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گر
که گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو
...
بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شود
ســــکوت زمین از هــــیاهوی تو
تو دور می شوی
من در همین دور می مانم !
پشیمان که شدی
برنگرد !
لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !
سرت را بالا بگیر
سینه را سپر کن
صدایت را بینداز ته حلقت و فریاد بزن :
" من فراموشش کردم ! "
....
بعد راست بینی ات را بگیر و
تا ته بی نهایت برو ...
پینوکیوی بیچاره !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)