تو تنها مونس جان و دلم بودي کجا رفتي برايت يک سبد از عشق آوردم کجا رفتي نگاه من برايت گفت مي خواهم تو را اما به فرياد و نگاه خيس من بي اعتنا رفتي از آن روزي که بشنيدي دعاي صبحگاهم را شدي از خويشتن مغرور و با باد صبا رفتي تو تنها آشنا بودي در اين غربت که من بودم ز دريــــــــاي وجــود من شبيه نا خــدا رفتــي نمي گويم که برگردي نمي پرسم چرا رفتـــــي ولي يک روز مي فهمي که راهت را خطا رفتي