مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
بنده
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
بنده
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
اسب
«یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان// کاین همه ناز از غلام و اسب و استر میکنند»
مهستان
درمهستان خیالت دل به رویای تو دادم
جز به آن جلوه ی ماهت دل به غوغایی ندادم
درلبِ کوه خیالم چشمه ی شوق تو جوشید
کوزه های باور خود درلبِ آبش نهادم
فراموش
صوفی ار باده خورد نوشش باد
ور نه اندیشه این کار فراموشش باد///
افرین
بر آن چشم سیه صد آفرین باد / که در عاشق کسی سحرافرین است
حباب
آن روزها رفتند
آن روزها یی کز شکاف پلکهای من
آوازهایم چون حبابی از هوا لبریز می جوشید
چشمم به روی هر چه می لغزید
آنرا چو شیر تازه می نوشید
تاپیک با اون کلمه مهستان گیر کرده بود
مژگان
.
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم///
ریحانه
فرصت عاشقی بده
تا اخرین قطره ی خون
ریحانه ی زیبای من
توو این نفس با من بخون
شازده خانوم
شازده خانوم شعر من چارقدش از ستاره بود ـ ـ ـ نفس نفس دلش واسم عاشق و تيکه پاره بود
شازده خانوم شعر من چه قلب مهربوني داشت ـ ـ ـ شازده خانوم حتي يه بار يه بار منو تنها نذاشت
دلم شکارش شده بود عاشق زارش شده بود ـ ـ ـ از اين بهار تا اون بهار عاشقي کارش شده بود
بابا این کلمه ها چیه ، آدم چه شعرهایی که نباید بذاره اینجا
نم نم
.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)