تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 41 از 212 اولاول ... 313738394041424344455191141 ... آخرآخر
نمايش نتايج 401 به 410 از 2117

نام تاپيک: داستان های كوتاه

  1. #401
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض سه قطره خون و پشه خاكي

    در روزگار قديم زن و شوهري بودند كه يكديگر را بسيار دوست داشتند.زن وقتي جوان بود مرد.شوهرش او را براي خاكسپاري به ساحل رودخانه كا ئو بين برد و در آنجا بودا را ديد و براي زنده شدن زنش از او كمك خواست.بودا به او گفت :سه قطره از خونت را به او بخوران مرد اينكار را كرد و زن عمر دوباره يافت.بعدها بازرگاني دلباخته زن شد و او را فريفت و با خود برد.شوهر دوباره نزد بودا رفت.بودا به او گفت:سه قطره خونت را از او پس بگير.مرد نزد زنش رفت و زن انگشت خود را دريد و سه قطره خون را پس داد و به پشه خاكي تبديل شد.از آن پس پشه خاكي خون همه را مي مكد تا دوباره انسان شود ولي بخاطر جثه كوچكش نميتواند سه قطره خون را در بدنش جاي دهد

  2. #402
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض افسا نه خورشيد وماه

    خورشيد پدر ستارگان و ماه مادرشان بود.ستارگان (فرزندان)از گرما در عذاب بودند و ديگران را اذيت مي كردند.
    روزي ماه به خورشيد گفت:آنها را در توبره اي بيا ندازيم و در آب رها كنيم.وقتي خورشيد قبول كرد ماه آنها را به آسمان فرستاد و شن هاي سفيدي در آب ريخت كه همه به ماهي تبديل شدند. وقتي خورشيد اين بچه ها را از آب مي گرفت مي مردندو او بسيار غمگين مي شد.
    به اين دليل از ماه بسيار رنجيد زيرا گول خورده بود.از آن پس وقتي ماه مي آيد خورشيد ميرود و تا كنون روز و شب بدينگونه ادامه يافته است.

  3. #403
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض بچه سنگ

    روزگاري دختري با پنج برادرش در كنار رود شين زندگي مي كرد.هر روز يك نفر از برادرها به شكار مي رفت و ديگر بر نمي گشت تا روزي كه دختر تنها ماند.او قلوه سنگي بلعيد تا بميردزيرا بسيار غمگين بود اما روز بعد قلوه سنگ در شكمش تكاني خورد و كودكي به دنيا آوردو نام او را ايان هوكشي (بچه سنگ)گذاشت. هوكشي بزودي جواني نيرومند شد و به دنبال برادرهاي مادرش رفت.پنج كيسه بسته در كلبه جادوگري يافت.بعد از كشتن جادوگر همه قلوه سنگها با او حرف زدندو هوكشي ذانست بايد سنگها را داغ كند وروي آنها اب بريزد.وقتي بخار زيادي بلند شد كم كم جنازه ها جان گرفتند و به نيايش پرداختند.آنها مي خواندند: آب آتش سنگ حيات تازه مي بخشد و اين را تونكا شيلا(روح بزرگ پدر)به آنها بخشيده بود.از آن پس اين سه عنصر را مقدس دانستند.

  4. #404
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض چگونه بايد يك خبر ناگوار را اطلاع داد !

    داستان زير را آرت بو خوالد طنز نويس پر آوازه آمريكايي در تاييد اينكه نبايد اخبار ناگوار را به يكباره به شنونده گفت تعريف مي كند :

    مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سركشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد :


    - جرج از خانه چه خبر؟

    - خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد.

    - سگ بيچاره پس او مرد. چه چيز باعث مرگ او شد؟

    - پرخوري قربان!

    - پرخوري؟مگه چه غذايي به او داديد كه تا اين اندازه دوست داشت؟

    - گوشت اسب قربان و همين باعث مرگش شد.

    - اين همه گوشت اسب از كجا آورديد؟

    - همه اسب هاي پدرتان مردند قربان!

    - چه گفتي؟همه آنها مردند؟

    - بله قربان . همه آنها از كار زيادي مردند.

    براي چه اين قدر كار كردند؟

    - براي اينكه آب بياورند قربان!

    - گفتي آب آب براي چه؟

    - براي اينكه آتش را خاموش كنند قربان!

    - كدام آتش را؟

    - آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاكستر شد.

    - پس خانه پدرم سوخت ! علت آتش سوزي چه بود؟

    - فكر مي كنم كه شعله شمع باعث اين كار شد. قربان!

    - گفتي شمع؟ كدام شمع؟

    - شمع هايي كه براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!

    - مادرم هم مرد؟

    - بله قربان .زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سزش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان .!

    - كدام حادثه؟

    - حادثه مرگ پدرتان قربان!

    - پدرم هم مرد؟

    - بله قربان. مرد بيچاره همين كه آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت.

    - كدام خبر را؟

    - خبر هاي بدي قربان. بانك شما ورشكست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يك سنت تو اين دنيا ارزش نداريد .من جسارت كردم قربان خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان !!!

  5. #405
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    مردي مي‌خواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جويا شد و او گفت: اين زن از روز اول هميشه مي خواست من را عوض كند. مرا وادار كرد سيگار و مشروب را ترك كنم. لباس بهتر بپوشم، قماربازي نكنم، در سهام سرمايه‌گذاري كنم و حتي مرا عادت داده كه به موسيقي كلاسيك گوش كنم و لذت ببرم! دوستش گفت: اينها كه مي‌گويي كه چيز بدي نيست! مرد گفت: ولي حالا حس مي‌كنم كه ديگر اين زن در شان من نيست

  6. #406
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    روزي شخصي پيش بهلول بي‌ادبي نمود. بهلول او را ملامت كرد كه چرا شرط ادب به جا نياري؟ او گفت: چه كنم آب و گل مرا چنين سرشته‌اند، گفت: آب و گل تو را نيكو سرشته‌اند، اما لگد كم خورده است! (تنبيه و تربيت نشده‌اي)

  7. #407
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    آورده اند که سید ابوالحسن اصفهانی، مرجع بزرگ شیعیان در نجف از وضع بد اقتصادی طلبه ها مطلع شد. برای کمک خرج آنان گفته بود هر طلبه ای وقتی دارای فرزند میشود نامه ای بنویسد و پولی دریافت کند. یک طلبه ی افغانی خبر تولد فرزندش را داد و پولی گرفت. دو ماه بعد به گمان آنکه سید حافظه ی درستی ندارد دوباره هم نامه نوشت و خبر تولد فرزند جدیدی را داد و تقاضای پول کرد. سید پول را داد و کنار نامه اش نوشت: قدر همسری که هر دو ماه یک بار می زاید را بدان!

  8. #408
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    نظامی در مدح قزل ارسلان گفته بود:
    به دریا چون زند تیغ بلا رک به ماهی گاو گوید کیف حالک؟
    شخصی ایراد کرد که به سبب ترکیب، حالک مرفوع می باید نه مفتوح. نظامی گفت: معذور دارید که گاو نحو نمی داند!

  9. #409
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    مارک تواین روزی خانمی را بر سر میز غذا راهنمایی کرد و به آن زن گفت: چقدر شما زیبا هستید! زن در جواب گفت: متاسفانه من نخواهم توانست با چنین تعارفی به شما جواب دهم. مارک تواین خنده ای کرد و گفت: پس خانم محترم شما هم از من تقلید کنید و دروغ بگویید!

  10. #410
    آخر فروم باز ali reza majidi 14's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    1,290

    پيش فرض

    نقل است (ابو حفیض) که در همسايگی او احاديث استماع می کردند . گفتند : آخر چرا نيايی تا سماع احاديث کنی ؟
    گفت : من سی سال است تا می خواهم که داد يک حديث بدهم ، نمی توانم داد . سماع ديگر حديث چون کنم ؟
    گفتند : آن حديث کدام است ؟
    گفت : آنکه می فرمايد :رسول صلی الله عليه و آله وسلم من حسن اسلام المرء ترکه ما لا يعنيه . از نيکويی اسلام مرد آن است که ترک کند چيزی که به کارش نيايد

    تذکره الاولیا

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •