تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 41 از 131 اولاول ... 313738394041424344455191 ... آخرآخر
نمايش نتايج 401 به 410 از 1301

نام تاپيک: معرفي كتاب هايي كه خوانده ايم

  1. #401
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    زیر بال های غم


    رویا سیناپور



    البته اصلا تاب خوبی نیست اما چون تازه خوندم گفتم بنویسم . از اون کتاب های عامه پسند اما خداییش کتاب های این سبکی هم بعضی هاش خوبه بد نیست اما کتابهای این تیپی فارسی همه در یک سطحن .
    یک دختر خوشکل فقیر و بدبختیاش
    البته در سطح این مدل از کتاب ها اگه با دالان بهشت مقایسه اش کنم که کلی هم معروف شد واسه خودش این خیلی بهتره
    نخونیدش

  2. #402
    پروفشنال Pario's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    604

    پيش فرض

    کجا ممکن است پیدایش کنم
    where iam likely to find it

    هاروکی موراکامی
    haruki murakami

    بزرگمهر شرف الدین

    یه کتاب خیلی خوب از نشر چشمه که 5 تا داستان داره

    فاجعه معدن در نیویورک
    کجا ممکن است پیدایش کنم
    سگ کوچولو آن زن در زمین
    راه دیگری برای مردن
    خواب

    قیمت : 2200
    چاپ اول:بهار 1386
    چاپ دوم: تابستان 1386
    شابک: 7-329-362-964

  3. #403
    پروفشنال Pario's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    604

    پيش فرض

    این هم توضیحات تکمیلی:

    هاروكي موراكامي در ايران نام شناخته شده‌اي نيست، اما داستان‌هاي جذابي دارد داستان‌هايي كه شوك‌آورند.

    انتقال اين شوك به ديگران باعث شد تا بزرگمهر شرف‌الدين، يك سال پيش ترجمه داستان‌هاي موراكامي را آغاز كند. او داستان‌هايي را انتخاب كرد كه معرف سبك اين نويسنده‌اند. به اين ترتيب كتاب «كجا ممكن است پيدايش كنم» راهي بازار كتاب شد. مترجم اين كتاب از دغدغه معرفي نويسنده‌هاي ناشناخته اما معتبر مي‌گويد. او از معرفي موراكامي به جامعه ادبي ايران خشنود است و متواضعانه مي‌گويد: «كار مهمي انجام نداده‌ام. كار مهم را آقاي فرهاد غبرايي انجام داده با ترجمه كافكا بر كرانه» كه متاسفانه پشت ديوارهاي نشر مانده است،نويسنده اين كتاب هم هاروكي موراكامي است؛ نامي كه اين روزها از او زياد مي‌شنويم.




    «كجا ممكن است پيدايش كنم» اولين ترجمه رسمي كتاب‌هاي موراكامي است اين اتفاق چرا اين‌قدر دير رخ داده؟


    آنقدرها هم دير نيست. چون موراكامي 10 سال است جزو پرفروش‌ترين‌ها شده و در جهان سر و صدا مي‌كند. نكته دوم اينكه بايد بپذيريم كه ما با موج دوم مترجم‌ها مواجهيم. موج دوم مترجم‌ها جوان‌هايي هستند كه به پشتوانه موج اول شروع كرده‌اند به كنكاش جهان و دنبال كردن موج‌ها. موج دوم علاوه بر اين پشتوانه، امكانات ارتباطي بيشتري هم در اختيار دارد. اينترنت، شبكه‌هاي ماهواره‌اي و جشنواره‌هاي جهاني به او امكان مي‌دهد كه كاملاً با ملاك نقد وارد اين ورطه شود. اگر بگوييم ريموند كارور را نسل اول مترجم‌ها معرفي كرد، حالا نوبت نسل دوم است كه موراكامي و نويسنده‌هاي هم سبك كارور را معرفي كند.من معتقدم موج دوم ترجمه به زودي شكل مي‌گيرد، يعني جوان‌هايي كه با ملاك‌هاي جهاني‌تر به ترجمه دست مي‌زنند.


    جايي گفته بوديد كه 50 داستان از موراكامي خوانده‌ايد و 5 داستان انتخاب كرده‌ايد علت انتخاب اين 5 داستان چه بود؟


    احساس مي‌كردم اين 5 داستان، بيشتر معرف سبك نويسندگي موراكامي است. موراكامي نويسنده است و يك نويسنده بسيار جسور كه در انواع ژانرها نوشته. مستند، كتاب‌هاي مصاحبه، ادبيات سياسي، داستان‌هاي رئاليسم كثيف، داستان فانتزي، رمان و داستان كوتاه در كارنامه او وجود دارد. در مجموع اينها آن چيزي كه به‌نظر من هاروكي موراكامي بر آن شناخته شده، لحن تلخ، زندگي شهرنشيني توكيوي مدرن و روابط بين‌ انساني است كه در جامعه ژاپن شكل گرفته. در انتخاب داستان‌ها ملاك اصلي‌ام اين بود. سعي كردم يكي از داستان‌هاي سياسي او را ترجمه كنم. نام اين داستان «نوع ديگري براي مردن» است. خيلي جسارت مي‌خواهد كه يك نويسنده ژاپني عليه كشتار ژاپن در منچوري بنويسد. يك داستان نيمه فانتزي از او ترجمه كردم به اسم «كجا ممكن است پيدايش كنم» كه داستاني رئاليستي است ولي به فضاي فانتزي هم پهلو مي‌زند. داستان‌هاي «حادثه معدن در نيويورك» و داستان سگ كوچك آن زن در زمين»، موراكامي ناب‌اند. روابط سرد، ديالوگ‌هاي مقطعي و قاطعي كه بين آدم‌ها رد و بدل مي‌شود و معرفي فضاي روانشناسانه موراكامي در داستان «خواب» بيشتر ديده مي‌شود. او كاملاً نفوذ مي‌كند به اعماق ذهنيت يك زن و واقعاً به‌نظرم موفق است در داستان «فاجعه معدن در نيويورك» ابتدا به حادثه معدن اشاره مي‌شود و بعد يك دفعه داستان وصل مي‌شود به دوست راوي.


    موراكامي چقدر در داستان‌هايش توانسته فرهنگ ژاپن را به خواننده منتقل كند؟


    هيچ نشانه‌اي از فرهنگ ژاپني در داستان‌ها نمي‌بينيد ولي به‌نظر من فضاي ژاپني بر آن حاكم است. آدم‌هاي ژاپني، عادت‌هاي خاص خودشان را دارند. آدم‌هاي محجوبي هستند. در روابطشان خيلي جسور نيستند به هر حال ژاپن به عنوان كشور سنت‌ها شناخته شده چيزي كه مجموعه داستان‌هاي موراكامي را جالب مي‌كند اين است كه فضاي سنتي ژاپن را شكسته پيش از اين داستان‌هاي ژاپني كاملاً به سنت‌هاي ژاپني وفادار بودند اما موراكامي معتقد است در دنيايي كه بچه‌هاي ژاپني به راك ژاپني گوش مي‌دهند و رستوران‌هاي زنجيره‌اي دنيزو مثل مك‌دونالد در ژاپن ريشه دوانده، نمي‌توانيم از سنت‌ها صحبت كنيم. نهايت‌ فضاي داستاني‌اي كه ترسيم مي‌شود فضاي ژاپن در حال اضمحلال است. مثلاً داستان «سگ كوچك آن زن در زمين» ماجراي يك هتل در حال اضمحلال است.در داستان‌هاي ديگر او مثل داستان «جنگل نروژي كه نام ترانه‌اي ازبيتلز است، موسيقي حضور دارد و ما بايد موج جديد را بپذيريم همان‌طور كه در كتاب «زيرزمين» راجع به ژاپن جديد صحبت مي‌كند. ژاپن شاهد يكي از عجيب‌ترين تروريستي زمان خودش بوده. موراكامي مي‌گويد كه من ديدم يك ژاپن جديد در حال تولد است و اين تولد جديد ژاپن است كه به‌نظر من اهميت پيدا مي‌كند. در مقدمه كتاب هم گفته‌ام كه خيلي‌ها معتقدند اين داستان‌ها مي‌توانست در هر جاي ديگر دنيا رخ بدهد. ولي واقعاً اين‌طوري نيست. در هر جايي كه اين اتصال از فضاي سنت به مدرنيته رخ مي‌دهد، داستان‌هاي موراكامي هم در حال رخ دادن هستند. ولي فضاي داستاني موراكامي براي خواننده‌اي جذاب است كه دغدغه اولش اين اتصال از سنت به مدرنيته است و اين اتصال تنها مختص ژاپن نيست. براي همين است كه در ذهنيت يك جوان آمريكايي هم نفوذ مي‌كند و ساكنان افغانستان و دوبي هم اين مساله را تجربه مي‌كنند.


    موراكامي، رهبر يك فرقه و يك نويسنده را از نظر همراه‌كردن مردم با خود، يكي مي‌داند. اين اتفاق چقدر در داستان‌هاي موراكامي رخ مي‌دهد؟ يعني او چقدر مي‌تواند مخاطب را با خود همراه كند؟


    من بعد از مطالعه داستان‌هاي موراكامي يك حس داشتم. اينكه داستان‌هاي او در ذهن آدم مي‌ماسد، نمي‌تواني آنها را از ذهنت خارج كني. خيلي دوست داشتم در مقدمه به اين واژه «ماسيدن» اشاره كنم ولي ديدم واژه خيلي خوبي نيست. همه افرادي كه قبل از چاپ داستان‌ها را ‌خواندند، مي‌گفتند كه خيلي عجيب است. وقتي داستان را مي‌خواني، چيز پيچيده‌اي وجود ندارد. كتاب را پشت‌سر هم ورق مي‌زني. هيچ اتفاقي نمي‌افتد و هيچ چيز غافلگيرت نمي‌كند ولي وقتي داستان تمام مي‌شود، اين‌دفعه داستان است كه بر تو حاكم مي‌شود و رهايت نمي‌كند. من فكر مي‌كنم اين ماندگاري داستان‌هاي موراكامي تا حدودي شبيه ماندگاري عمليات تروريستي است. خيلي ساده‌است، يك انفجار، يك شليك يا يك قتل ساده است اما آن حادثه هم در ذهنيت جهان مي‌ماسد.


    چند عنصر داستاني در داستان‌هاي اين كتاب وجود دارد. يكي از اين عناصر كه در طول داستان‌ها تكرار مي‌شود، زن است. جايي خواندم كه زن‌هاي داستان‌هاي موراكامي دست‌نيافتني و بيمارند اما به‌نظر من موراكامي نسبت به زن‌ها احساس خوبي دارد.زن در داستان هاي او به معناي زندگي است.


    قبول دارم. اتفاقا زن‌ها در داستان‌هاي او حضور دارند و معمولاً به‌طرز عجيبي از مردها بالاتر و هوشمند‌تر هستند. آنها هستند كه در مكالمه‌ها، مردها را سر جايشان مي‌نشانند. در داستان خواب هم با يك زن متفاوت مواجهيم ولي نهايتاً زن‌هاي داستان‌هاي موراكامي من را ياد زن‌هاي داستان‌هاي آلن پو مي‌اندازد. خيلي ماليخوليايي هستند، وحشتناك‌اند. من شخصا از نزديك‌شدن به اين نوع زني كه او ترسيم مي‌كند، مي‌ترسم. زن‌هايي كه در چند لايه پوشيده شده‌اند و تو خيلي سخت مي‌تواني كشفشان كني. دغدغه اصلي نويسنده در تمام داستان، كشف ذهنيت زنانه است كه معمولاً هم به اشتباه به ذهنيت آنها پي مي‌برد. زن‌هاي داستان‌هاي او اثيري‌اند. از جنس پوست و گوشت نيستند ولي به‌هرحال قبول دارم كه نماد زندگي هستند.


    به‌نظرتان چه عناصر ديگري در داستان‌ها تكرار شده؟


    مرگ، به‌طرز عجيبي بر داستان‌هاي موراكامي حاكم است. مفهوم ديگري كه بر داستان غالب است، نقد معمولي‌بودن و جريان‌ عادي زندگي است. از همان اول مي‌بينيد كه نويسنده كاملاً نسبت به آدم‌هايي كه دست و پا مي‌زنند تا يك نوع ديگر زندگي كنند، موضع مثبتي دارد. جامعه داستان‌هاي او يك جامعه كاملاً خاكستري است كه حاكم شده روي زندگي مردم ژاپن و جالب است كه تك‌تك آدم‌ها براي فرار از اين فضا دست به دامن يك ترفند شده‌اند. يكي از ترفندها اين است كه يك نفر شب‌ها به باغ‌وحش مي‌رود. شخصيت ديگر به شكل ديوانه‌وار دچار بي‌خوابي مي‌شود و مي‌خواهد همه زندگي‌اش را در بيداري بگذراند. يك نفر ديگر دري را به جهان ديگر كشف كرده و در مقابل او يك كارآگاه احمق هست كه براي پيدا‌كردن اين در تمام زندگي‌اش را وقف كرده و پروژه‌هاي مشابه گم‌شدن آدم‌ها را به‌صورت مجاني قبول مي‌كند كه اطلاعات بيشتري راجع به آن در گم‌شده‌اي كه خودش هم نمي‌داند چيست، به‌دست آورد. قسمت بامزه داستان «كجا ممكن است پيدايش كنم» در پايان آن است كه من آن را خيلي دوست دارم. به كارآگاه خبر مي‌دهند كه اين فرد در ايستگاه مترو پيدا شده. كارآگاه در حالي كه سيگار مي‌كشد، با خودش مي‌گويد: «آقاي كورو ميزاوا، به دنياي واقعي خوش‌آمدي، به 3 ضلع دنياي زيباي مثلثي‌ات مادرت با حمله‌هاي عصبي‌اش، همسرت با پاشنه‌هاي يخ‌شكنش و مويل لينچ دوست‌داشتني يعني كارآگاه مي‌گويد: بازگشت به مكتب مبارك!


    اينكه همه شخصيت‌هاي داستان سعي مي‌كنند از دنياي يكنواخت فرار كنند هم مي‌تواند به عنوان يك موتيف مطرح شود.
    به نظرم آدم‌هاي اين داستان‌ها شبيه ژاپني‌هايي كه ما مي‌شناسيم نيستند. كارآگاهي كه اين‌قدر بيكار است كه دنبال آدم‌هاي گم شده مي‌گردد و پولي هم دريافت نمي‌كند و پيشخدمت‌هايي كه بيكارند.


    دقيقا. البته ذهنا به ما مي‌گويد كه ژاپن قرار نيست آن‌قدر منظم باشد و زندگي مكانيكي آن‌قدر نمي‌تواند وارد ذهنيت افراد بشود. بخشي هم كه براي پشت جلد كتاب انتخاب كردم، نماد زندگي يكنواخت است. موراكامي مي‌خواهد بگويد اين فضاي منظم در همه كشورها هست، اما طغيان‌هاي اصطلاحا ديونيزوسي هم وجود دارد. نيچه، ساختار تمدن را دولايه مي‌داند، يكي ساختار آپولوني است. آپولون، نماد عقل و منطق و رياضيات است، اما لايه‌اي هم وجود دارد به نام لايه ديونيزوسي، ديونيزوسي،
    الهه اي است كه طغيان‌هاي گاه به گاه و آتشفشان‌هاي احساسي را رقم مي‌زند. زندگي منظم است، اما بعد از مدتي احساس مي‌كنيد تمدن اين ميزان نظم را نمي‌پذيرد. بعد يك انفجار ديونيزوسي رخ مي‌دهد. انفجار ديونيزوسي مي‌تواند توحش ناگهاني يك جامعه باشد.اما اين اتفاق متوقف مي‌شود چون تمدن مي‌داند كه با نظام ديونيزوسي نمي‌تواند ادامه بدهد، اما به اين هم واقف است كه نظم آپولوني هم انسانيت را مضمحل مي‌كند. اين تناوب نظم و طغيان در داستان‌هاي موراكامي هم ديده مي‌شود.


    موراكامي هنگام نوشتن داستان‌هاي ترسناك، دچار وحشت مي‌شود. اين حس ترس، چقدر به شما به عنوان يك مترجم منتقل شد؟


    خيلي فضاي تلخي بود. وحشتناك بود. من در ترجمه اين داستان لحظه به لحظه مي‌گفتم: نه! اين را ديگر نمي‌نويسم. بعد مي‌گفتم: باشد اين را مي‌نويسم. جنگ، تلخ نيست. حتي وقتي يك هواپيما به يك برج برخورد مي‌كند و پنج هزار نفر كشته مي‌شوند، اين هم تلخ نيست. وقتي يك اتفاق، تلخ مي‌شود كه نشان مي‌دهد يك انسان چطور توسط يك انسان ديگر زير يك برج به قتل مي‌رسد. وقتي حادثه‌ها كلي‌اند، آدم هيچ احساس بدي به آنها ندارد. ولي وقتي به ذهنيت تك‌تك آدم‌ها وارد مي‌شويد، علت مرگ و اينكه قاتل كيست يا مقتول كيست، تلخي را بيشتر مي‌كند. گاهي فيلم‌هاي هاليوودي روي شخصيت مقتول يا قاتل تاكيد مي‌كنند. كلينت ايستوود در دو فيلم آخرش يعني روايت جنگ آمريكا و ژاپن، داستان را يك بار از ديد آمريكايي‌ها نوشت يعني در فيلم «پرچم‌هاي پدران ما» و يك دفعه هم برعكس. موراكامي، متاسفانه اين دو را با هم تلفيق مي‌كند. در داستان «راه ديگري براي مردن» توهم شخصيت قاتل را خوب مي‌شناسي، مي‌داني كه شهرستاني است و دست‌هاي پينه بسته‌اي دارد. و از آن طرف هم با چيني‌ها كه فرار كرده‌اند و بي‌رحمانه با چوپ‌هاي بيسبال آدم كشته‌اند آشنا هستي. حالا اين كلاف را چه طور مي‌خواهي باز كني؟ طرف كدام يكي را مي‌خواهي بگيري؟ يك نفر بايد با چوب بيسبال كشته شود. خود افسر هم مي‌داند كه اين كار احمقانه است. تراژدي‌ات لايه‌به‌‌‌لايه تلخ‌تر مي‌شود. كسي كه مي‌خواهد آن چيني را بكشد كسي است كه تا به حال چوب بيسبال در دست نگرفته. چرا؟ چون يك جوان شهرستاني است كه تجربه يك زندگي لوكس را ندارد. اينها لايه‌به‌لايه باعث مي‌شود داستان تلخي وحشتناكي پيدا كند.

    منبع: وبسایت روزنامه تهران امروز

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  4. #404
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    گهواره گربه


    كرت ونه گوت
    احمد گلشيري




    كتاب در مورد دانشمندي است كه ماده اي اختراع كرده كه قادر به نابودي جهان است .
    اين كتاب هم يك جورايي سلاخ خانه شماره 5 را ياد ادم مي اورد يك نوع جبر .
    كتاب جالبيه يعني به نظرم اصلا موضوع كتاب مهم نيست اين قدر سبك نوشتن جالبه كه اصلا بقيه موارد به چشم ادم نمي ياد درست مثل همون سلاخ خانه شماره 5 .
    به نظرم اين پست مدرن سبك جالبيه .

    حتما از كتاب هاي ونه گوت بخونيد . حس جالبيه كه بدون توجه به هيچ چيز خاصي حتي زيبايي جمله حتي موضوع يا پيام داستان يا هر چيز ادبي ديگه فقط از سبك نوشتن بشه لذت برد .

  5. #405
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Narsis_E's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    "Half Of The World"
    پست ها
    237

    پيش فرض

    به نظر منم كتاب خوبيه خيلي وقت پيش خوندمش


    فيلمش هم فيلم خوبيه
    یادش بخیر !

    ربه کا اولین رمانی بود که خوندم ... کتابش رو هم هدیه دادن بهم

  6. #406
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    به نوبت


    لوئيجي پيراندلو
    بهمن فرزانه



    لوئيجي پيراندلو يكي از مشهورترين نمايشنامه نويس هاي ايتاليايي است كه در سال 1934 نيز برنده جايزه نوبل شده است . اين نويسنده تنها 5 رمان نوشته است و بقيه كارهاي او شامل نمايشنامه هايش مي شود .

    رمان به نوبت در باره دختري به نام استيلنا است كه پدر وي تصميم دارد او را به همسري پيرمردي 72 ساله و ثروتمند در آورد . چون عقيده دارد پيرمرد به زودي مي ميرد و دخترش ثروتمند شده و بعد از مرگ پيرمرد مي تواند با پسر مورد علاقه اش ازدواج كند ......

    به نظر من رمانش هم خيلي شبيه نمايشنامه بود يعني به راحتي و فقط به يك مقدار تغيير مي شد اين را هم نمايشنامه كرد . توصيفات بسيار كم . صحنه هايي كه هميشه در انها تنها چند نفر شخصيت اصلي حضور داشتند . گفت و گوهاي كوتاه . سيكل سريع اتفاقات
    من كلا زياد نمايشنامه دوست ندارم اين رمان هم خيلي شبيه نمايشنامه بود .

  7. #407
    اگه نباشه جاش خالی می مونه sina818's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    ایران
    پست ها
    346

    پيش فرض

    من دارم Fight club رو که Chuck Palahniuk نوشته میخونم.
    این اثر واقعا فوق العاده است.
    کسی تا حالا این کتاب رو خونده؟
    نمیدونید ترجمه شدش هست یا نه؟

  8. #408
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    ناپدیدشدگان

    آریل دورفمان
    احمد گلشیری



    داستان در مورد مردم روستایی است که در طی مخالفت با دولت مردان آنها را زندانی کرده اند . روزی در کنار رودخانه ده جسدی پیدا می شود که قابل شناسایی نیست و هر یک از زنان ادعا می کند که این مرد گم شده اوست و همه خواستار جسد می شوند .......

    به نظر من واقعا کتاب قشنگی بود . شاید در حقیقت نوسنده قصدش نشان دادن حالت خفقان سیاست و مبارزات مردم بوده اما به نظر من قشنگ ترین مفهوم داستان نشون دادن تلخی چشم انتظاری بود اینکه ترجیح می دیم عزیزانمون بمیرن اما ما تو برزخ و انتظار براشون نباشیم

    به نظر من انتظار بدترین چیزه بدترین اون قدر بد که حتی نمی تونم ارزو کنم کسایی که تو بعضی مواقع باعث شدن اون قدر شدید انتظار بکشم خودشون تو اون موقعیت گیر کنند

  9. #409
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    من دارم Fight club رو که Chuck Palahniuk نوشته میخونم.
    این اثر واقعا فوق العاده است.
    کسی تا حالا این کتاب رو خونده؟
    نمیدونید ترجمه شدش هست یا نه؟
    فیلمش که خیلی معروفه! نمیدونستم کتابش هم هست. البته اگه همونی باشه که میگم.

  10. #410
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    اساطير ژاپن


    ژوليت پيگوت
    باجلان فرخي



    كتاب در مورد افسانه ها و خداها و خدابانويان ژاپني است . كهن ترين كتاب ژاپن كوجيكي نام دارد و هم چنين كتاب ثبت وقايع نيهونگي نيز كتابي بسيار قديمي است كه از مراجع مهم اين كتاب بوده اند .
    موضوعي كه جالبه اينه كه خيلي از داستان هاي قديميشون با ما داستان هاي كهن ايراني شباهت داره با همون مضامين كه مثلا ديو دختر را مي دزده و در قصر خود پنهان مي كند و ..... اما غول هاي اونها انواع و اقاسم دارند يكي از انواعي معروفشون كه عادت به دزدين دخترها داره ئوني نام داره.
    يكي ديگه از افسانه هاي معروفشون هم شبيه نخودي ما بود پسري كه در دانه لوبيا پيدا مي شد اما تو افسانه ژاپني از درون شكوفه هلو بيرون مي ياد . شكوفه هلو و گيلاس براي ژاپني ها خيلي مهم هستند .
    يكي از موارد ديگه توي افسانه هاشون درخت ها و حيواناتي هستند كه عاشق انسانها مي شوند و به دليل عشق شديد تبديل به انسان مي شوند .
    يكي از افسانه هاي جالبشون در مورد زني جنگجوست كه زايمانش را دو سال به تاخير مي اندازد تا جنگ را تمام كند .
    افرينش اونها هم با 2 خداي زن و ماده به نام ايزاناگي و ايزانامي شروع مي شود اما نمي دونم چرا خداهاشون را اينقدر زشت و شكم گنده توصيف مي كنند ظاهرا كه براشون شكم گندگي صفت خوبي بوده
    نكته جالب ديگه فراواني و سهولت خودكشي بينشون هست .

    دو تاكلمه باحال هم داشتند به ارباب ساموراها دايميو و به سامورايي بدون ارباب رونين مي گويند .


    اطلاعات باحالي داره .

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •